هیلداهیلدا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره
همدم و هومنهمدم و هومن، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

هیلدا پرنسس کوچولوی ما

مسافرت کندوان مرداد 92

  هیلدا جونم و مامان و باباش سه شنبه 7 مرداد تا جمعه 11 مرداد با خاله میترا و عمو مهدی و عسل جون رفته بودن مسافرت تبریز کندوان .  خیلی بهشون خوش گذشته و کلی عسل و هیلدا با هم بازی کردن و دوست شدن تازه کلی هیلدا به هوای عسل غذا میخورده گذاشتن پست کندوان یه خورده با تاخیر بود چونتا عکسا رو از مامان سمیه بگیرم طول کشید قرار بود سمیه این پستو بزاره اما به دلیل نداشتن وقت به دلیل کار و اثاث کشی من این پستو میذارم         بقیه عکسا در ادامه مطلب :   هیلدا جونم در مسیر رفتن به کندوان هیلدا و جکوزی  هیلدا و عسل جون خاله میترا و مامان سمیه و عسل ...
18 مرداد 1392

عشق خالش

سلاااام بعد مدت ها این روزا خیلی تو حس و حال وبلاگ نویسی نیستم فقط از اومدن و رفتن های هیلدا بیرون رفتن های با هیلدا کلی لذت میبرم عاشق همه کارتم عاشق روابط اجتماعی بالاتم من که هرجایی میری وقتی برمیگردی بدون اینکه کسی بهت بگه بای بای میکنی و برا همه بوس میفرستی حتی برای اقای مهربون توی لابی خونمون که خیلی دوست داره دو دستی بوس میفرستی هرجامیری همه دوست دارن دنبال نی نی های بزرگتر از خودت میکنی و اونا از دستت فرار میکنن عاشقتم که انقدر اهل ددری و باتو میشه ساعت ها توی پاساژا گشت و تو صدات در نمیاد خداروشکر به هرکی میگیم باور نمیکنه با تو دوبار تا حالا صبح تا عصر رفتیم بازار بزرگ که ما که بزرگیم میمیریم از خستگی و تو همچنا...
25 تير 1392

مهمونی خاله سارا

جمعه 31 خرداد خونه خاله سارای عزیزم مامان درسا جونم دعوت داشتیم دوباره دوستای وبلاگی عزیزمون و نی نی های گلشون که تک تکشون رو به اندازه هیلدا دوست دارم رو دیدیم واقعا دلم برای همشون تنگ میشه وقتی یه مدت نمیبینمشون  مخصوصا که سری قبل خونه نرگس جونم به خاطره امتحانا نتونستم برم خاله الهه و روشا جونم سفر بودن و ما کلی ناراحت از ندیدنشون ولی عوضش یه پرنسس جدید به گروهمون اضافه شد به همراه مامان عزیزیش بنیا جون و مامان النازش ما   یه خورده  کار داشتیم و دیر رسیدیم ولی خب ازون طرف کلی مزاحم خاله سارا شدیم تا دیر وقت نشستیم صحبت کردیم کلییییییییی خوش گذشت دست سارای عزیزم درد نکنه . تازه کلی اتاق درسا جونم و خونه...
3 تير 1392

عکسای 15 ماهگی و 16 ماهگی

بالاخره با کلی دلهره  و استرس امتحانای من تموم شد و وقت کردم برم پیش سمیه عکسا رو ازش بگیریم این دو ماه اخیر مامان سمیه گوشی خرید و بیشتر عکسا با گوشی بود چون هم حمل دوربین یه جاهایی سخت بود هم هیلدا میومد سریع که دوربینو بگیره و نمیشد. برای همین منم نمیتونستم عکسا رو از سمیه بگیرم برای همین این جوری شد دیگه این عکسا از تقریبا هفته اول اردی بهشت تا همین امروزه خیلی زیاده ولی دیگه سعی میکنم زود زود بیام برات بنویسم و عکسای عشقم و که هرچی بزرگتر میشه بیشتر عاشقششششششش میشم و میذارم     عکسای عشقم در ادامه مطلب : باقی مانده عکسای شمال "   این عکسا از سری عکسای خاله ای شدن شدید هیلداس ...
12 خرداد 1392

مسافرت شمال با هیلدا

ما از جمعه  6 اردی بهشت خانوادگی رفتیم شمال برای بابا مجید یه مامورایت کاری بود ماهم از خدا خواسته (اصلا انگار نه انگار 2 هفته دیگه امتحانا شروع میشه هااااا ) باهاشون رفتیم و پنج شنبه 12 اردی بهشت یعنی یه ساعت پیش رسیدیم تهران جای همه خالی خیلی خوش گذشت (حالا با درسا چیکار کنم ؟ ) سره فرصت میام این پستو تکمیل میکنم نظرات رو هم تایید میکنم عکسارم میزارم  خببببببب حالا فرصت پیدا کردم اومدم تعریف کنم خب ما یه هفته شمال بودیم کلی خوش گذشت دریا رفتیم جنگل رفتیم خرید رفتیم یکی از چیزای جدیدی که این هفته اتفاق افتاد خاله ای شدن شدید هیلدا بود یعنی بغل هیج کس حتی سمیه هم نمیرفت جز برای شیر خوردن . مگر اینکه یه جوری سرشو گرم م...
12 ارديبهشت 1392

نی نی پارتی

دوشنبه 2 اردیبهشت چند تا از دوستای وبلاگی مون به همراه مامانای مهربونشون اومدن خونه مامان سمیه به ما که خیلی خوش گذشت . به بچه ها هم فکر کنم خیلی خوش گذشت و خیلی کاری با مامانا نداشتنو خودشون بازی میکردن عصر دیگه همشون خسته . البته هیلدا جوووونم یه کوچولو خوابید اون وسط چون هم شب قبلش خوب نخوابیده بود هم یه کوچولو تب داشت روز قبلش برای همین کلن کم حال بود . مهمونای عزیزمون : ساینا عشقم با مامان گلش نرگس جوووونم روشا عزیزم با  مامان مهربونش الهه جوووون درسای نازم با مامان عزیزش سارا جووووون من و مامان سمیه و هیلدا جون هم که میزبان بودیم دیگه نی نی پارتی در ادامه مطلب :     عااااااشقتونم انقدر قشنگ ب...
5 ارديبهشت 1392

نوروز 92 با هیلدا

امسال عید به من یکی که خیلی خوش گذشت چرا چون با هیلدا جونم بودم پارسال 10 روز رفتم مسافرت بدون هیلدا دلم براش خیلیییییییییی تنگ شده بود ولی امسال به جز 2 روز اولش بقیش با هیلدا بودم و خیلی بهمون خوش گذشت البته سخت هست با بچه اونم شیطون و کنجکاو که با هیچ کسم غریبی نمیکنه و هر جا میره میخواد به همه جا سرک بکشه و به هرچیزی دست بکشهو مامان سمیه همین جور پشت سرش راه بره ولی خوب با تمام سختی خوش گذشت هیلدا جونم روز پنج شنبه اول فروردین با مامان وباباش رفتن اراک دیدن فامیلای بابایی و روز شنبه حدودای ظهر اومدن پیشه ما کاشان خونه بابابزرگم که البته خودشون دیگه چند سال این جا زندگی نمیکنن و رفتن پیشه خدا و خلاصه از شنبه پیش ما بودن ...
17 فروردين 1392

دومین بهار

عید همه ی دوستای نی نی وبلاگی مبارک ایشالا به همه ارزوهاتون توی سال جدید برسین سال خوب و خوشی داشته باشین   این دومین بهار پرنسس کوچولوی منه با اینکه قول داده بودم پست 14 ماهگیشو بنویسم ولی چون این ماه رو مامان سمیه کارای هیلدا رو یه جا نوشته و من باید وارد کنم و خیلی طولانیه گفتم تو عید بیکار بودم میام مینویسم برای همین امشب اومدم پست عید رو که فقط عکس هست رو بزارم فردا دارم میرم کاشان هیلدا جونم فردا میرن شهر بابا مجید اراک و دو روز بعد هم میان پیش ما کاشان حتما عکس میگیرم و بعد از عید میام میزارم ایشالا تعطیلات عید به همتون خوش بگذره هیلدا جون سره سفره هفت سین خونه خودشون قربووووووووونت برم عشقم عیدت ...
1 فروردين 1392