هیلداهیلدا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره
همدم و هومنهمدم و هومن، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

هیلدا پرنسس کوچولوی ما

بیست و یکمین روز از بیست و یکمین ماه زندگی من و تو ....

واست شروع می‌کنم دلبندم از دلتنگیام کم کم توی خونه‌ی جدید با شرایط جدید عادت کردیم من هرروز میرفتم سر کار اما کم کم هرروز از مامان وخاله می‌پرسیدم من یه وقت کار اشتباهی‌ نکنم میرم سر کار هیلدا اذیت نشه و این سوال ها هرروز بیشتر میشد توی سرم و هرروز شرمندگی من بیشتر میشد از مهربونی های مامان و خاله و فکر می‌کردم اونا هم شاید دلشون بخواد یه روز واسه خودشون باشن یه شب خیلی‌ فکرم درگیره همین فکرا بود از خدا خواستم که بهم  نشون بده راهی‌ که نمیدونستم درستش کدومه یکی‌ دوروز بد خیلی‌ ناگهانی اتفاقی‌ افتاد و تعجب انگیزانه من دیگه سر کار نرفتم و یجورایی محل شرکتمون عوض شد کلی&z...
17 دی 1392

مرداد و شهریوری که گذشت ...

              سلام به روی ماهت تو خودت نمرهٔ بیستی تو مثل هیچکسی نیستی‌ بیست ماهه من الان که واست مینویسم ساعت ۶ صبحه بیست هشتمین روز شهریوره چقدر عدد ۲۸ رو دوست دارم از روزی که تو اومدی تو دنیام ۲۸ عزیزترین عدد دنیا شده برام دلبند مامان توی مرداد و شهریوری که گذشت کلی‌ اتفاقهای یهوی واسمون افتاد که برات میگم چند وقتی‌ یه پیشنهاد کاری خوب از جائی‌ که قبل ازین که بدنیام بیای کار می‌کردم داشتم اما حتی یه لحظه فکر کردن به کنار تو نبودن نمیذاشت  جدیش بگیرم تا اینکه با شرایطم کنار اومدن و  قرار شد روزی یکی‌ دوساعت برم و مامان خیلی‌ وسوسه شد ...
3 دی 1392

اولين ماه تابستون با هيلدا جون

 اينجا خونه دوست و يه جورايي همكاره بابا مجيده كه يه دختره خيلي ناز و شيطون به اسم آرتميس دارند اون شب نميدونم چرا خجالتي شده بودي و تا يه چيزي ميشد پيرهنتو اين مدلي ميكردي تو دهنت و يه عالمه خجالت ...... مامان ني ني واستون يه عروسك خيلي خوشگل اورد كه بازي كنين و از اونجايي كه عروسكهاي خودت خيلي فشن نيستند كلي عاشقش شده بودي  عاشق نگاهتم كه از دور با كلي تعجب و اشتياق داري مياي نزديك  و بعد ازون عاشق نگاه مهربون آرتميسم    دوستون دارم فرشته هاي كوچولو    توي اين عكس ها تازه از خواب بيدار شدي و همون موقع بابا اومد از سركار و شما كلي ذوقولون شدي       &nb...
4 مرداد 1392

كارهاي هيلدايي

  عاشق ايني كه يه چيزي كه اكثر مواقع گوشي يا كنترل بذاري توي پيرهنت                                                              يروز ميخواستيم بريم بيرون و شما ول كن وسايلي كه توي خونه جمع كردي نبودي..... و ماهم با همون وسايل رفتيم     عزيزه دلم وقتي زير چشمي حواست هست كه دارم قربون صدقت ميرم(مثلا داري يه جاي ديگرو نگاه ميكني و...
2 مرداد 1392

هيلداي يك سال و نيمه ي من

            يك ماه بزرگتر شدي و به اندازه ي يك ماه مستقل تر توي اين ماه كم كم به اين نتيجه ر سيدم كه شير روزت رو قطع كنم وخداروشكر خيلي هم سخت نبود و الان در شرايط عادي اگر خدايي نكرده مريض نباشي و يا واكسن نزده باشي يكبار شب ساعت 9 10  ساعت 3 4 صبح و 7 8 صبح قسمت سختش حذ ف 10 11 صبح بود كه كاملا از خواب بيدار ميشدي و حتماا شير ميخواستي تا خوش اخلاق باشي كه جديدا چايي كمرنگتو با عسل شيرين ميكنم و خييييييييلي دوست داري و وقتي بهت پيشنهادشو ميدم شيرو فراموش ميكني و كلي اتفاقاي خنده دار مي افته وقتي شير صبحتو نميخوري و يه كم سخت تر يه كاريو انجام ميدي دخترگلم يكي از اتقاق هاي خوب توي اين م...
29 تير 1392

پارك با هيلدا جون ددري

دختر عشق آب بازيه من  آب ديده و از حالت دستاش معلومه كه چقدر ذوق كرده احتمالا داري فكر ميكني كه چجوري ميتونم بهش نزديك بشم آخه مامان اينجاست و داره منو شيش دنگ ميپاد   آخجون آب خودش بهتون نزديك شد عاشقتم كه با عشق داري به آب نگاه ميكني دخترم مامان يكم هنوز مبتدي تو گذاشتن عكس اين چند تا عكس قاطي شد واست ماجراشو ميگم بعد از يكم آب بازي گذاشتمت رو صندلي كه بشينيم پيش هم و شما غرق كفشت شدي و يك دقيقه بعد راه افتادي به سمت آب با من باي باي كردي و به آب سلام انقدر شيطون شدي كه همه ي عكس هاتون همين جوريه عزيزم اين قيافه ي شما قبل از مامان گفتنته سرسره چپكي بهت حق ميدم منم بچه بودم ع...
29 خرداد 1392

مهموني بازي با رادين جون و برديا كوچولو

دختر نازم ياسمن ونازنين دو تا از دوستاي خيلي صميمي مامان هستن يكي از روزهاي خرداد ياسي با رادين جون كه از شما 8 ماه بزرگتره مهمون ما بودند و شما كلي مهمان نوازي كردي خاله نازنين 4 خرداد مامان شد و برديا كوچولو فرشته مامانو باباش زميني شد و ما هم توي يكي از همين روزا به ديدنشون رفتيم گفتم كه عزيزم مهمان نوازي البته از نوع هيلدايي           بردياي عزيز كه هنوز بوي فرشته ها رو ميداد كادوي برديا جون براي شما كه زحمت كشيده بودين به ديدنشون رفته بودين   و ميز خوشگلي كه مامان نازنين واسه پذيرايي از مهمون هاي كوچولو و برزگ اتاق برديا چيده بود   ...
29 خرداد 1392

كارهاي هيلدايي

هيلدا عشق مامان     ماجر اهاي آب خوردن         خودتو لوس ميكني عزيزم تا چيزي بهت نگم و حالا آپ دادن به فرش ها و..... و بالاخره يه قلپ هم ميخوري دخمليم شبها يا ظهرا كه بهم ميگي بذار مت توي تخت و همه عر وسك هاتم ميخواي يه وقتهايي خودت شروع ميكني  ميذاري توي تختت و مثل فرشته ميخوابي   بازي جديدت عزيزم   ناناي واسه مامان زر ي يك خنده هايي ميكني كه نگو و نپپپپپر س و واسه مامان سميه!   عاشق سشواري و حتما بايد بدم دست خودت وگرنه گريه و قهر گل سر  خاله ياسي به به چه زيبا شدي...
26 خرداد 1392