هیلداهیلدا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره
همدم و هومنهمدم و هومن، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

هیلدا پرنسس کوچولوی ما

عشق خالش

1392/4/25 1:07
1,009 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااام بعد مدت ها نیشخند

این روزا خیلی تو حس و حال وبلاگ نویسی نیستم فقط از اومدن و رفتن های هیلدا بیرون رفتن های با هیلدا کلی لذت میبرم

عاشق همه کارتم

عاشق روابط اجتماعی بالاتم من که هرجایی میری وقتی برمیگردی بدون اینکه کسی بهت بگه بای بای میکنی و برا همه بوس میفرستی

حتی برای اقای مهربون توی لابی خونمون که خیلی دوست داره دو دستی بوس میفرستی

هرجامیری همه دوست دارن

دنبال نی نی های بزرگتر از خودت میکنی و اونا از دستت فرار میکنن

عاشقتم که انقدر اهل ددری و باتو میشه ساعت ها توی پاساژا گشت و تو صدات در نمیاد خداروشکر

به هرکی میگیم باور نمیکنه با تو دوبار تا حالا صبح تا عصر رفتیم بازار بزرگ که ما که بزرگیم میمیریم از

خستگی و تو همچنان خانومی

عاااااشقتم که جدیدا نه یاد گرفتی و میگیم هیلدا اینو میخوری خیلی با احساس میگی نه فربووونت برم

همیشه دوربین جلو گوشیمو فعال میکردم و باهم عکسای دوتایی عشقولانه میگرفتیم حالا دیگه خودت

گوشی رو همون مدلی میگیری جلوت و میگی عس

دو هفته پیش دوباره رفتیم ارایشگاه ( نه که خیلی مو داره عشق ) رفتیم موهاتو مرتب کنیم و بازم

خیلی خانوم بودی فقط این پارچه ای که روت انداخت خیلی بزرگ اولش یه خورده ترسیدی ولی اصلا

گریه نکردی

ماه پیش رفتیم بازار بزرگ تا ایستگاه امام خمینی نشسته بودین با مامان سمیه و مامان زری ولی از امام خمینی تا 15 خرداد با اینکه 1 ایستگاه بیشتر نیست انقدر که شلوغ زدی زیر گریه اما تا اومدی گریه کنی رسیدیم و فرصت نکردی گریه کنی ( یکی نیست بگه مجبورین با بچه خخخ)انقدر قیافت بامزه شده بود وقتی پیاده شدیم از مترو (عکسش تو ادامه مطلب هست )

 

عاشق شکایت کردنات و توضیح دادناتم من وقتی یه کسی یه کاری میکنه که تو دوست نداری میای

پیش بقیه و شکایتشونو میکنی و هی دستاتو تکون میدی خیلی جیگر میشی.

عاشق نانایی حسااااااااااااااااااابی میدونی کامپیوتر تو اتاق دایی مخصوص نانایه وتا میرسی هی میگی

نانای نانای و با دستات قر میدی.

تو ماشینم که دیگه حسابی یعنی فاصله چند ثانیه ای بین اهنگارو تحمل نمیکنی و داد میزنی نانای.

 

توی خاطرات اینو ننوشتیم ولی اینجا مینویسم برای اینده تاریخش تو ذهنم بمونه 19 اردی بهشت که

تولدم بود خانوادگی دوباره رفتیم کاشان که عروسی سارا جونم دختر عمم بود این دومین سفر هیلدام

به کاشان بود.

کافیه یکی در فریزر رو باز کنه یه جوری از زیر دستو پاش خودتو میرسونی به کشوی بستنی ها و بستنی بر میداری

 

تمام حیوونا اسبن برات حتی چند روز پیش جلوی یه پرنده فروشی پرنده ها رو میدی بهت میگفتن هیلدا اینا چین ؟ میگفتی اس میگم. هیلدا چی میگن؟ میگی هاپ هاپ. یعنی من عاشقتم.

مامان زری یه وقتایی صدات میکرد جوجه ازون وقت جوجه رو هم یاد گرفتی نوک زبونی ج رو میگی خیلی با مزه میشه .

 

عکسای عشقم که خیلی هم زیاد نیست چون بیشتر عکسا پیش مامان سمیه هست وازون جایی که

خواهرم خیلی اکتیو شده دیگه عکسا پیشه خودش میمونه و خودش اون عکسارو تو یه پست میذاره

این پست عکسای خاله یاسی هستش

 

عشقم از روزی که شروع به نوشتن وبلاگت کردم این 300 مین پستی که برات مینویسم عزیزم

ایشالا همیشه بتونم برات بنویسم ولی دوست ندارم تا خودت بزرگ و عاقل بشی بخونیش

نمیدونم دوست داری وبلاگتو یا نه اما من خیلی دوسش دارم درسته یه وقتایی تنبلی میکنم برای سر

زدن بهش ولی خیلی دوسش دارم شاید بارها برای خودم وبلاگ درست کردم اما دستم به نوشتنش

نرفته و اصلا اسم وبلاگامو رمزاشو یادم رفته اما اینجا یه چیز دیگسبغل

 

هیلدا جونم تا الان:

 1 سال 5 ماه 26 روز
چند ماه : 17 ماه
چند هفته : 77 هفته
چند روز : 544 روز
چند ساعت : 13,079 ساعت

تا تولد 2 سالگی پرنسس کوچولوم :178 روز باقی مونده

انشاالله

 

عکسا در ادامه مطلب :

 

 

 

 

 

این عکستو با مامان سمیه خیلی دوست داشتم داری گل میزاری رو سر مامان قلب

عاشق این مدل ذوق کردنتم

هیلدا و دستمال سر

(مامان سمیه از دستمال سر خیلی بدش میاد از بلوز دامنم بدش میاد برای همین

دوست نداره بخره برات

اینم دستمال سر نیست منچه که  من ابتکار به خرج دادم و دستمال سرش کردم

خیلی جیگر شدی

صعود موفقیت امیز

حالا دست به افتخار خودم

هههه هیلدای ترسیده از شلوغی و ازدحام مترو نیشخند

ارایشگاه

مثلا نقاشی با خاله یاسی

این عروسکمو خیلی دوزش (همون دوسش ) دارم

بعد هیلدا یه بار بقلش کرد پایش شکسته و دیگه نمیزارم دست بزنه

یه روز خیلی دلش میخواس بغلش کنه منم گذاشتمش رو پاتختیم وگفتم همین جا باهاش بازی کن

بعد خیلی عشقولانه با عروسکم برخورد کرد

اخه هیلدا عشق منههههههههههههههههه

قررررررررررررررررررربون طرز نگاهت برم

عشقولانه با عروسک

 

برای مامان سمیه ارزوی موفقیت داریم ( حالا اصل جریانو خودش میاد میگه )

اونی هیم نه سه یو اجا اجا فایتینگ سارانگ هه یو چینجا قلب

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان انيا
25 تیر 92 9:07
عزيزم شما چه خوردني شدي
خيلي وقت بود بهت سر نزدم ببخشيد
ماشااله ماشاله خانمي شدي عروسك
قربون او احساست برم كه عروسكو اىنطوري بغل كردي


ممنون عزیزم . مرسی که به ما سر میزنی من که خیلی نشناختمتون ولی ممنون بهمون سر زدی
خاله نرگس
25 تیر 92 18:48
ای من به فدااااااااااااااااااااای تو. عاشقتم به خدا. مخصوصا عاشقانه با عروسک که دیگه کشته منو.
واااااااااای بایدم به سر مامان سمیه گل بزنه آخه از صبح تا شب در خدمتیم دیگه. خودشونم فهمیدن
یعنی همتی دارین تا بازار می رین ها. تو این گرمااااااااااااا
یکی نیست به خودم بگه یکسره بیرونم
الهی بگردم موهاش خوبه که. قربون موهات
ماشاله که اینقده خانوم و بزرگ شدی. نه دیگه خاله نشد تا حالا که بهانه امتحان و این حرفا حالا دیگه چرا حوصله نیست. می خوای بگیم سمیه جون سند ششدانگ رو بده به شما. نکنه مامان سمیه می نویسه حوصله نیست
عاشقتونیم یه عالمه


هههه مرسی نرگس جوونم
نرگس جون بازار برای 1 ماه پیش بود هنوز گرما مثل الان نبود
اره موهاش خوب بود فقط مرتب کردیم
خاله میدونم واقعا هم راست میگی هیچ بهانه ای ندارم چون بیکاره بیکارم ولی حال وبلاگ نویسی خیلی ندارم
نه اتفاقا سمیه که همیشه میگه این وبلاگ برای توئه . نه سمیه فقط ماه به ماه مینویسه
شمام عالمه عشق منو ببوس
مامان آویسا
26 تیر 92 20:01
عزيز خاله آفرين به تو كه ايقده خوبي و دختر آروم موقع خريد
آخه مي دوني كه مامانا جونشون به خريد وصله
اي جان خاله يكي تو يكي آويسا واقعا ماهي يه دفعه بايد بريد آرايشگاه
خاله ياسي جون خوب عروسك رو دوست داره بزار باهاش بازي كنه فوق فوقش ديگه نه موهي براي هروسكت مي مونه نه دست و پايي كه اون هم فداي سرش
تو خودت عشقي كوچولو


مرسی عزیزم
همه خانوما جونشون به خرید وصله نه فقط مامانا ههه
اره میبینی خاله اخه موهامو خیلی افشونه باید بریم ارایشگاه
خاله خب نمیشه به همه چیز که دست بزنه
مرسی عزیزم اویسا جونم ببوس
عمه و آریسا کوشمولو
26 تیر 92 21:56
عزیزدلم یه بوووووووووووووس گنده
خاله جون میبینم شمام مث من دچار کمبود عکس میشی


مرسی عزیزم
اره میبینی عمه جون
خاله فاطیما(مامان ایلیا)
27 تیر 92 19:58
ماشاالله


مرسی
✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
29 تیر 92 22:10
وایییییییییییییییییی یعنی اگه دم دساتم بودی قورتت میدادم.آخه شما کلوچه رو چه به گل سر زدن.
یاسمن جون منو سمیه کاملا تو قضیه دستمال سر و بلوز دامن با هم تفاهم داریم.من دقیقا برعکسم.ولی خدایی خیلی بهش میاد من بودم حتما واسش دستمال سر میذاشتم.به خواهر جونت بگو زحمت بکشه پست 22 تا 23 ماهگی رو ببینه حال کنه دستمال سرا رو.
جونم چه دستی میزنه واسه خودشاینم از طرف من و روشایی واسه هیلدا جونم.
مبارک باشه موهات قربونت بشم که خانوم نشستی.


هههههههه مرسی خاله الهه
اره الهه جونم منم دستمال سر دوست دارم بلوز دامنم نه خیلی دوست داشته باشم ولی بدم نمیاد اونقدر ولی سمیه اصلا
باشه عزیزم میگم بیاد ببینه
مرسی خاله جون