هیلداهیلدا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره
همدم و هومنهمدم و هومن، تا این لحظه: 8 سال و 17 روز سن داره

هیلدا پرنسس کوچولوی ما

ورود فرشته های خدا

فرشته های خدا زمینی شدند و من بار دیگه خاله شدم اونم خاله دو تا نی نی یکشنبه 23 اسفند 94 صب از حمام اومدم بیرون و  عجله برای رفتن به نمایشگاه با حمید که یهو مامانم گفت سمیه یه کم مشکل داشته و میخواد بره بیمارستان و هیلدارو داره میاره اینجا یهو استرس گرفتم حالا چی میشه هنوز دو هفته به تولد بچه ها مونده یعنی امروز به دنیا میان ؟ البته یهوو بدنیا اومدن رو از با برنامه ریزی به دنیا اومدن بیشتر دوست دارم  و برای دوقلو زود بدنیا اومدن خیلی طبیعیه خلاصه هیلدا اومد و به سمیه زنگ زدم و از علائمی که گفت هم خودش هم من حدس میزدیم کیسه ابش پاره شده باشه چون تو سونوی هفته قبلش حجم اب کیسه هومن کم شده بود که دکتر گفته ب...
13 فروردين 1395

اولین سینما

بعد دیدن تبلیغات فراوون شهر موشها بالاخره دوشنبه هفته پیش با مامان و بابا برا اولین بار رفتی سینما و کلی دوست داشتی و کلی دختر خوبی بودی هیلدا و موش موش   هیلدا و باران در تولد باران جون   ...
31 شهريور 1393

یه مامان کمی تا قسمتی شاغل

چند وقتی بود سمیه تو فکر رفتن سر کار بود البته چند بار صحبتش شد و کنسل شد میگفت نمیتونم هیلدا  رو تنها بزارم میترسم چون سنش کنه ضربه بخوره تا اینکه اینبار این قضیه یه کم جدی تر شد و سمیه تصمیم گرفت روزی فقط 2 ساعت بره سرکار به همون شرکتی که قبلا کار میکرد و خب سمیه کارشو خیلی دوست داشت و منو و مامانم هم بهش اطمینان دادیم که خوب مواظب هیلدا باشیم تنها نگرانی سمیه این بود که چون این دو ساعت هرروزه هست هیلدا ضربه نخوره چون هیلدا اصلا با مامانم یا من غریبی نمیکنه و حتی در نبود سمیه واسه خودش بازی میکنه و اصلا بهونه سمیه رو نمیگیره و کلی خونه مارو دوست داره. ولی خب با صحبت های منو مامانم تا حدودی قبول کرد و م...
3 مرداد 1392

لیانا جونم تولدت مبارک

امروز تولد یکی از عشقای کوچولوی منه وازون جایی که خیلی از ما دوره نمیتونیم بریم تولدش از تو  وبلاگمون بهش تبریک میگیم لیانا جونم عزیزم خوشگلم تولدت مبارک  پرنسس ایشالا 120 سالگیت نفس کوچولو مینا جون ایشالا عروسی لیانا جونم یه عالمه بوس تقدیم به لیانا جونم     ...
18 اسفند 1391

اولین قدم هاااااااای هیلدای من

عشقم چند روزیه چند قدم با ترس و لرز بر میداره عاشقتم اولین قدمات مبارک البته خیلی وقت بود خودش وایساده بود الانم اگر بهش بگی هیلدا راه برو نمیره باید خودش اراده کنه خودش از مبل و تخت میاد پایین و برا خودش دست میزنه من درگیره درس سمیه درگیر تولد اخره هفته هم عشقمو میخوایم ببریم اتلیه کلی خوشحالم   دوستای وبلاگی شرمنده بهتون سرنمیزنم خیلی کار دارم ...
12 دی 1391

اخباره دهه اول اذر 91

عاشقتم قرطیه من دیروز برای اولین بار هیلدا سواره مترو شد.  البته از شانش مترویی هم که سوار شدیم خیلی خراب بود (حالا نیس همش سالمه )فن های مترو کار نمیکرد هیلدام گرمش شده بود و گریه میکرد خوب شد زود پیاده شدیم .   خلاصه از ساعت 11 صبح تا 5 بعد از ظهر توی بازار بزرگه تهران میچرخیدیم  و بیشتر تو قسمته وسایله تولدش بودیم چون سمیه خیلی چیزایی که میخواست رو نزدیکه خونمون نمیتونست پیدا کنه . اووووف چقدر خسته شدیم هیلدا یکی دوبار خوابید ولی مگه اروم میگرفت بلا تو کالسکه که نمیشست ولی کالسکه خیلی به درد خورد خدایی همه وسایلمون رو توش گذاشتیم هیلدا رو بغل میکردیم واسه خودش نانای میکرده و میخندیده بهش میگم کجا اهنگ گذاشت...
12 آذر 1391

تولد وبلاگ هیلدا پرنسس کوچولوی ما

دیروز 1 سالگی وبلاگ هیلدا بود 1 ساله که دارم وبلاگتو مینویسمو کلی خوبه و خوش میگذره کلی دوستای خوب پیدا کردیم 1 سال پیش یهویی به سرم زد برات وبلاگ درست کنم و اصلا بلد نبودم دایی حمید اولاشو بهم یاد داد بقیشو خودم یاد گرفتم .ایشالا که همیشه برات بنویسم عشقم   ...
4 آذر 1391
1