هیلداهیلدا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
همدم و هومنهمدم و هومن، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

هیلدا پرنسس کوچولوی ما

هیلدا 8 ماه و 24 روزگی

هیلدا جونم امروز 269 روز از به دنبا اومدنش میگذره عااااااااااشقتم که انقدر زود داری بزرگ میشی خاله های وبلاگی دیدین رفتم پیشه هیلداااااااااااا دخملی ما هرروز خونرو متر میکنه از اشپز خونه به اتاقه خودش ولی بیشتر دوست داره دستشو به یه جایی بگیره و بلند شه دوست داره وقتی تلویزیون کارتون مورده علاقشو نشون میده بره جلوی میز تلویزیون وایسه که خیلی بددددددددده غذاشو خوب میخوره ذوق کردنش دیدنیه هااااااااااا دایی حمید که عاشق ذوق کردنته تو خونه همش ادای ذوق کردنشو در میاره و اصلا با عکس نمیشه اون خالتشو نشون داد تازه یه بار هم رفته توی شومینه نشسته خانوم که دیگه عکس نتوستن بگیرن خب اینم عکسای 8 ماه و 24 روزگی عشقم:   ...
21 مهر 1391

اندر احوالاته مهر ماهه 91

میبینی هیلدا جونم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ از 3 شنبه هفته پیش تا امروز فقط 2 ساعت هیلدارو دیدم  حالا چرا ؟ چون مامانم زونا گرفته و چون واگیر داره تا 2 هفته  ( مخصوصا واگیرش برای بچه های خیلی کوچیکه ) دقیقا از 3 شنبه هم شروع شده تا 2 هفته هیلدا نمیاد خونه ما . خب حالا چرا من نمیرم پیشه هیلدا ؟؟؟؟ چون این ترم 4 روز تو هفته کلاس دارم . 1 روزم کلاس زبان .   ...
17 مهر 1391

یه روز خوب تو پارک

هفته پیش 3 شنبه 4 مهر 91 با مامانی و بابابی و مامان سمیه و هیلدا جیگر شیطونم رفتیم بوستان گفتگو چند روزی نبودم برا همین عکساش یه خورده دیر شد دیگه .البته عکس تکی از هیلی کم انداختیم و بیشتر دسته جمعی انداختیم اینم چند تا از عکسای هیلدا جونم.خاله جونیااااااااااااا هیلدا کلی بلا شده مامانم به سمیه میگه اگه به خودت بره کلی شیطون میشه اصلا تو بغلت نمیمونه و خودشو یا از پایین سر میده میره پایین یا پرت میکنه به سمت بیرون . قبلا یه کوچولو بای بای میکرد اما الان درست و بامزه بای بای میکنه. سرعت 4 دست و پا رفتنش و بلند شدنشم زیاد شده و هیچ چیز ار دستش در امان نیست خدا رو شکر غذا خوردنت خیییییییییییییییلی بهتر شده ماشالا ماشالا میوه مخصوصا گلابی خیل...
10 مهر 1391

مبارک باشه

هفتمین سالگرد عروسیتون مبارک مامان سمیه و بابا مجید ایشالا 70 سالگردتون با هیلدا و بچه های بیشتر در کنار هم خوش و خرم خودم بیام اینجا بهتون تبریک بگم هفت سال پیش همین ساعتا توراه تالار بودیم 14 سالم بود شاید 13 .     ...
31 شهريور 1391

8 ماهگی شکوفه ی هلو

عزیز دلم 8 ماهه که پیشه مایی و هرروز شیرین تر و شیطون تر میشی عزیزم وای همش یاد پارسال میوفتم که به سمیه میگفتم سال دیگه این موقع انقدری هستی این کارو میکنی اون کارو میکنی و اصلا باورم نمیشه چه زود گذشت این اولین ماهگردی بود که مامان زهرا ( مامان بابا مجید ) هم پیشمون بود و خیلی خوب بود و برعکس ماهگردای دیگت که خودمونو میکشتیم نمیخندیدی و اکثرا دیر میشد شما خسته بودی امروز حسابی برامون خندیدی خب برم سره عکسا :     بقیش تو ادامه مطلبه:     عاشقتم شکوفه ی درخت هلوی من ...
29 شهريور 1391

تولد و عروسی به به

این دومین عروسیه که هیلدا جونم رفته البته واسه عید فطره من الان دارم میذارم جمعه 24 شهریور هم رفتیم تولده هلیا و پریا (نوه های عمم ) که اونجا همایون خوشگلم بود و کلی باهاش عکس گرفتی  اولش که رفتیم یه خورده گریه کردی ولی بعدش دیگه خانوم بودی     بقیه عکسا در ادامه مطلب :   اول عروسی :   ههههههههه خیلی عکس بود از عروسی نه؟ این یکی عروسی نیست مهمونی خونه خاله نیلوفره حالا تولد   اونی که دسته هیلداس دوربینه منه ها گوشی مامان سمیه که اب رفته چند هفتس کار نمیکنه امروزم گوشیه من اب رفته هیلدا خوردش . خدا به دوربینم رحم کنه   و باز هم دوربینه منه...
27 شهريور 1391

عکسای مشهد

پیشاپیش 8 ماهگیتو تبریک میگم پرنسس قشنگم   فقط عکسارو میزارم توضیحارو قبلا دادم . فقط اینو بگم اینقدر شیطون شدی مامان سمیه به هیچ کاریش نمیرسه همش میخوای دسستو بگیری به یه جایی بلند شی و هنوز تعادله کافی نداری و ممکنه از پشت بیفتی یعنی امروز من همش پا به پات راه اومدم که نخوری زمین .مامان سمیه به هیچ کاریش نمیرسه امروز منو مامانم از صبح اونجا بودیم که سمیه یه خورده خونرو مرتب کنه   عکسا در ادامه مطلب : عکس خوانوادگی تو حرم اولین باری که رو صندلی غذا نشستی اخه خودت نداری هنوز مامان سمیه تازه میخواد بخره برات     اولین باری که رفتی قهوه خونه     به قول سمیه م...
27 شهريور 1391

مشدی هیلدا

سلام دوست جونای وبلاگیمون هیلدا جونم جونم از چهارشنبه مشهد بوده ودیشب اومده این اولین مسافرت هیلدا جونم به مشهد توی 7 ماه نیمگیشه دومین مسافرت هوایی هیلدا جونمه فعلا هنوز عکساش اماده نیست بعدا میام میزارم   یه خبر مهم : از اونجایی که هیلدا جونم خیلی خیلی ددری تشریف دارن اولین کلمه ای که گفتش دد بود قــــــــــــربـــــــــــــــــــــــونـــــــــــــــــــت برررررم البته امروز هیلدا از صبح یه خورده کم حال بود و همش اب دماخش میومد بعد مامان سمیه نگران بود  چون خداروشکر تا الان هیلدا سرمانخورده بود بردش دکتر که گفته سرماخوردگی نیستش چون خوده سمیه سرماخورده بود و اقای دکتر گفته بود هیچ وقت سرماخوردگی خودت...
20 شهريور 1391