مشدی هیلدا
سلام دوست جونای وبلاگیمون
هیلدا جونم جونم از چهارشنبه مشهد بوده ودیشب اومده
این اولین مسافرت هیلدا جونم به مشهد توی 7 ماه نیمگیشه
دومین مسافرت هوایی هیلدا جونمه
فعلا هنوز عکساش اماده نیست بعدا میام میزارم
یه خبر مهم : از اونجایی که هیلدا جونم خیلی خیلی ددری تشریف دارن اولین کلمه ای که گفتش دد بود قــــــــــــربـــــــــــــــــــــــونـــــــــــــــــــت برررررم
البته امروز هیلدا از صبح یه خورده کم حال بود و همش اب دماخش میومد بعد مامان سمیه نگران بود چون خداروشکر تا الان هیلدا سرمانخورده بود بردش دکتر که گفته سرماخوردگی نیستش چون خوده سمیه سرماخورده بود و اقای دکتر گفته بود هیچ وقت سرماخوردگی خودت به بچه منتقل نمیشه مگر اینکه عفونی باشه
بعد در مورد غذاش سوال کرده بود که نمک بریزم یا شیرینش بکنم که بهتر بخوره که اقای دکتر گفته بود نه و کلیه بچه تا 1 سالگی نمیتونه نمک رو هضم کنه شیرینی غذا هم باعث انسولین میشه
و اینکه تا پایان 1 سالگی هدف بچه از غذا خوردن وزن گیری نیست و فقط میخوایم بهش یاد بدیم که چجوری غذا بخوره چون هیلدا اصلا خوب غذا نمیخوره و سمیه نگران بود . بعد گفته باید کم کم شیر شب هیلدا رو قطع کنیم ( که ایشالا سمیه در این راه موفق بشه )
بعد ما چون هیلدا سرلاک نمیخورد میریختیم تو شیشه بهش میدادیم که اقای دکتر گفته بود باید با قاشق بدیم
بعد دیگه چی ؟ یادم نمیاد فعلا اگه یادم اومد میام مینویسم
وزن هیلدا هم خوب بوده دکتر راضی بوده 7600
از دیگر کارهای هیلی جونم کلمه های ( نه نه - اگه - اد- گ گ)
الان دیگه هیلدا قشنگ چهار دست و پا میره ولی بیشتر از 4 دست پا به این علاقه داره که دستشو به یه جایی بگیره و بلند بشه
یه سری از کارای قبلی هیلدا که یادداشت کرده بودم
13 شهریور : اولین باری که دستتو به مبل گرفتی و بلند شدی (قبلش هم بلند میشدی اما جاهایی که به بلندی مبل نبود و کوتاه تر بود)
13 شهریور : از اون روز دیگه قشنگ چهار دست و پا رفتی ( قبلش فقط ژست 4 دست و پا میگرفتی .اصلا هم دنده عقب نرفتی یه راست رفتی جلو )
13 شهریور : بای بای رو هنوز بلد نیستی دلی دستتو بلند میکردی و چندین بار میوردی بالا دوباره میبوردی پایین
ههههه همش شد 13 شهریور
14 شهریور هم که رفتی مشهد
مامان سمیه میگه چون خیلی بچه کوچولو اونجا بوده کلی شیطون شدی و همش میخواستی بچه ها رو نگاه کنی (حالا بعدا عکسشو میذارم )
توی هواپیما هم دختره خوبی بودی چون مامان سمیه هم نگران بود که گوشت بگیره ولی طوری نشده بود خداروشکر
بلاچــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ی من عاشقتم یه دنیااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
عاشق ناز کردنت عاشق خندیدنت
اهان راستی یادم رفت این هیلدای ما خیلی خیلی قرطیه و رقصو اهنگه که از اول خیلی دوست داشت ولی یه هفته ایه هر وقت اهنگ باشه یا براش برقصی دستو باهاشو تکون میده و مثلا میرقصه در اوج گریه براش برقصی میخنده