هیلداهیلدا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
همدم و هومنهمدم و هومن، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

هیلدا پرنسس کوچولوی ما

دعوت به مسابقه

سلام من چند روز مسافرت بودم برگشتم جاتون خالی الان داشتم نظراتمو چک میکردم دیدم مامان سمانه ی عزیزم منو به مسابقه دعوت کردن دستشون درد نکنه اول که قضیه رو نفهمیدم بعد انگار قضیه از این قراره هر کسی که به مسابقه دعوت میشه انگیزه اولیه برای ساختن وبلاگ نی نی شون رو تعریف میکنه بعد هم 3 نفر رو به مسابقه دعوت میکنه خب انگیزه من : خب یه عصر پاییزی روی تختم خوابیده بودم و از اون جایی که همه چی یهویی به مغز من خطور میکنه تصمیم گرفتم برای خواهرزادم وبلاگ درست کنم و خاطراتشو بنویسم تا جایی که تونستم خودم و اگر خواهرم دوست داشت و وقت کرد خودش برای نی نی بنویسه شاید خیلی هم مصمم نبودم بیشتر یه ذوق الکی و واقعا فکر نمیکردم با این جدیت دنبالش ک...
22 بهمن 1391

یه قدم دو قدم ......

اول از یه خبر خوووووووووووووب : امتحانام تموم شد خداروووووووو شکر خیلی هم خوب بود و دومین خبر اینکه از تقریبا فردای تولد درسا جونم یعنی 5 بهمن ماه هیلدا جونم دیگه کامل راه میره البته اولش اروم اروم میرفت و میوفتاد ولی الان کمتر میوفته مگر اینکه یه چیزی ببینه و بخواد زود به اون چیز برسه دوباره چهاردست و پا میره از شدت فضولی نه نه کنجکاوی به قول سمیه 30 دی هم واکسن 1 سالگیش رو زده عشقم که اون موقع حالش خوب بود ولی الان از اول هفته هیلدا کم حاله و دونه های کوچولوی قرمز روی دستش زده که به خاطره واکسنش بود یه کوچولو هم تب داشته و اینکه احتمالا کم حالی و تبش برای مرواریداش بوده چون پریروز دندونای جلوش اون بالاییا  جوونه زد...
12 بهمن 1391

بازم تولد -تولد درسا جون کیتی خانوم

دیروز تولد درسا جون از دوستای وبلاگی ما بود خیلی خوش گذشت دست مامان و باباش درد نکنه البته درسا یه هفته از هیلدا بزرگتره ولی تولدش رو دیروز گرفته بودن من و هیلدا و مامان سمیه هم رفتیم  و اونجا ساینا جون مامان نرگس گلشو دیدیم بچه ها کلی شیطونی کردن ساینا که همش راااااااه میرفت خیلی بامزه وگوگولی هیلدا هم اصلا تو بغل نمیشست و همش میخواست ولش کنی خودش بره با بادکنکا بازی کنه   اینم پرنسس درسا بقیه عکسا در ادامه مطلب : کیتی کوچولوووو با لباس خوشگلش اینم دی جی برنامه   ...
5 بهمن 1391

یه تولد پرنسسی برای پرنسسم

  مامان سمیه از 3 ماه پیش درگیره کارای تولده و همه کاراشو خودش کرد حتی لباس هیلدارو هم راضی نمیشد از بیرون بگیره و میگفت دوست دارم خودم براش بدوزم تم تولد هیلدا جونم ( پرنسسیه)  در ادامه مطلب میبینین   کارت دعوت تولد پشت پاکت کارتای دعوت خخخخخ اون قلعه پرنسسه فقط یه ذره شبیه مکه شده الان سمیه منو میزنه ههههه گیفتای پرنسسم     ...
30 دی 1391

12 ماهگی یا همون 1 سالگی

به یمن امدن فرشته کوچوکولومون به زمین با اسمانی ترین ارزوها برای پر و خیر برکت بودن قدم های کوچکش و روح بخشیدن به زندگیمان جشن تولدی برای فرشتمون گرفتیم بفرمایید تولد هیلدا 2 تا تولد داشت یکی 28 دی که دوستای مامان وبابا بودن که به قول مامان سمیه جشن 12 ماهگی بود یکی هم 29 دی که فامیل های مامانی و بابایی بودن که جشن 1 سالگی بود هردو روزش کلی خوش گذشت کلی هم مهمون کوچولو داشتیم روز اول عسل جووووونم .ساینا جووونم .درسا جووونم و رادین جون و ترنم جون روز دوم علیرضا پسر عموی هیلدا . سانیار جون . حدیث جون .هلیا جون . پریا جون.و فاطمهه جون کلی هم مهمون بزرگ داشتیم که زیادن نمیشه اسمه همشونو بگم اهان اینو یادم رفت یه نی نی دیگه ...
30 دی 1391

اتلیه ی 1 سالگی پرنسس هیلدا

 15 دی روز جمعه با مامان سمیه و بابا مجید و هیلدا و رفتیم اتلیه سها واقعا اتلیه خوبی بود دستشون درد نکنه هم کارشون فوق العادس دکور های کودک همه عالی اخلاقشون واقعا عالی بود . عمو عکاس کلی مهربون بود و با هیلدا کلی بازی میکرد هیلدا هم واقعا خوب و خانوم بود و فقط بعد از 2 ساعت عکاسی (10 - 12:30 وقته ما بود )انقدر که دیگه لباساشو عوض میکردیم دیگه خسته و کلافه شد ولی خدا رو شکر همه عکساش عالی بود وقتی برا انتخاب عکسا رفتیم انقدر همش قشنگ بود اصلا نمیشد انتخاب کرد مامان سمیه هم کلی از اتلیه خوشش اومد و گفته تا هیلدا بزرگ شه همیشه میبرمش سها کارای تولد دیگه اخراشه . ولی امتحانات من هنوز شروع نشده  و تا تولد هیلدا حتی بعدش هم اد...
19 دی 1391

اولین قدم هاااااااای هیلدای من

عشقم چند روزیه چند قدم با ترس و لرز بر میداره عاشقتم اولین قدمات مبارک البته خیلی وقت بود خودش وایساده بود الانم اگر بهش بگی هیلدا راه برو نمیره باید خودش اراده کنه خودش از مبل و تخت میاد پایین و برا خودش دست میزنه من درگیره درس سمیه درگیر تولد اخره هفته هم عشقمو میخوایم ببریم اتلیه کلی خوشحالم   دوستای وبلاگی شرمنده بهتون سرنمیزنم خیلی کار دارم ...
12 دی 1391

12-1............11 ماهگیت مبارک زندگی

باورم نمیشه عشقم انقده بزرگ شده باورم نمیشه 1 ماه دیگه 1 ساله پیشه مایی این روزا همه حرفای پارسالم میاد یادم الان من عاشق تواااااااااااااااااااااام دیووونتم 11 ماهگیت مبارک شکوفه ی درخت هلوی من   (این پست بعدا تکمیل میشه) فقط زود اومدم بهت تبریک بگم چون فردا نمیتونم پیشه عشقم باشم بعدا نوشت : دیدین گفتم من نمیتونم برم پیش عشقم اخه یه امتحان خیلی مهم داشتم که خدارو شکر خوب بود . ولی پرنسسم اومد پیشمون یه خورده خوابالو بود ولی کلی شیطونی کرده کاراهای جدیده هیلدا در این ماه : دس دسی یاد گرفتی اونم خیلی بامزه عین ادم بزرگا یه دست بالا یه دست پایین خیلی شیک وقتی بهش میگیم هیلدا لا لا کن فوری یه بالش پید...
28 آذر 1391

دالي موشه

عكساي 10 ماهگي هيلدا اين روزا انقدر هيلدا شيطوني ميكنه تا بياي عكس بگيري شيرجه  ميزنه رو دوربين و نميزاره عكس بگيريم مامان سميه هم مشغول تداركاته تولد . منم كه تقريبا اخره ترمه و مشغوله درس اصلا وقت نمي كنم بيام ازش عكس بگيرم يا تو وبلاگش بنويسم عكساي مخفيانه هيلي توسط مامان سميه  در ادامههههههه مطلب :       ...
20 آذر 1391