هیلداهیلدا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره
همدم و هومنهمدم و هومن، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

هیلدا پرنسس کوچولوی ما

واکسن 18 ماهگی عزیزه دلم

قربونت برم امروز واکس 18 ماهگیتو زدی از صبح ساعت 10 که واکسن زدی مامان  و بابا اوردنت خونه ما که سرت گرم باشه و بیشتر راه بری چون مامان سمیه میگفت هرچقدر بیشتر راه بری بهتره خداروشکر خوب بود شربت استامینونفن  هم هر 4 ساعت تا الان خوردی مامان سمیه که از دیشب همین جور تو خودشه و نگرانه ایشالا که تا اخرش خوب باشه الان تو بغلم خوابت برد و الان تو اتاق دایی لالا کردی   ----- تا فردا میام مینویسم که حالت چطوره ایشالا که اگه قراره تب کنی شدید نباشه اگه قراره جای واکسنت درد بگیره خیلی اذیت نشی عشق   خداروشکر تا 6 سالگی دیگه واکسن نداری   ب.ن : (30تیر ) خداروشکر برخلاف اون جیزی که منتظرش بودیم تبت...
27 تير 1392

عشق خالش

سلاااام بعد مدت ها این روزا خیلی تو حس و حال وبلاگ نویسی نیستم فقط از اومدن و رفتن های هیلدا بیرون رفتن های با هیلدا کلی لذت میبرم عاشق همه کارتم عاشق روابط اجتماعی بالاتم من که هرجایی میری وقتی برمیگردی بدون اینکه کسی بهت بگه بای بای میکنی و برا همه بوس میفرستی حتی برای اقای مهربون توی لابی خونمون که خیلی دوست داره دو دستی بوس میفرستی هرجامیری همه دوست دارن دنبال نی نی های بزرگتر از خودت میکنی و اونا از دستت فرار میکنن عاشقتم که انقدر اهل ددری و باتو میشه ساعت ها توی پاساژا گشت و تو صدات در نمیاد خداروشکر به هرکی میگیم باور نمیکنه با تو دوبار تا حالا صبح تا عصر رفتیم بازار بزرگ که ما که بزرگیم میمیریم از خستگی و تو همچنا...
25 تير 1392

مهمونی خاله سارا

جمعه 31 خرداد خونه خاله سارای عزیزم مامان درسا جونم دعوت داشتیم دوباره دوستای وبلاگی عزیزمون و نی نی های گلشون که تک تکشون رو به اندازه هیلدا دوست دارم رو دیدیم واقعا دلم برای همشون تنگ میشه وقتی یه مدت نمیبینمشون  مخصوصا که سری قبل خونه نرگس جونم به خاطره امتحانا نتونستم برم خاله الهه و روشا جونم سفر بودن و ما کلی ناراحت از ندیدنشون ولی عوضش یه پرنسس جدید به گروهمون اضافه شد به همراه مامان عزیزیش بنیا جون و مامان النازش ما   یه خورده  کار داشتیم و دیر رسیدیم ولی خب ازون طرف کلی مزاحم خاله سارا شدیم تا دیر وقت نشستیم صحبت کردیم کلییییییییی خوش گذشت دست سارای عزیزم درد نکنه . تازه کلی اتاق درسا جونم و خونه...
3 تير 1392

پارك با هيلدا جون ددري

دختر عشق آب بازيه من  آب ديده و از حالت دستاش معلومه كه چقدر ذوق كرده احتمالا داري فكر ميكني كه چجوري ميتونم بهش نزديك بشم آخه مامان اينجاست و داره منو شيش دنگ ميپاد   آخجون آب خودش بهتون نزديك شد عاشقتم كه با عشق داري به آب نگاه ميكني دخترم مامان يكم هنوز مبتدي تو گذاشتن عكس اين چند تا عكس قاطي شد واست ماجراشو ميگم بعد از يكم آب بازي گذاشتمت رو صندلي كه بشينيم پيش هم و شما غرق كفشت شدي و يك دقيقه بعد راه افتادي به سمت آب با من باي باي كردي و به آب سلام انقدر شيطون شدي كه همه ي عكس هاتون همين جوريه عزيزم اين قيافه ي شما قبل از مامان گفتنته سرسره چپكي بهت حق ميدم منم بچه بودم ع...
29 خرداد 1392

مهموني بازي با رادين جون و برديا كوچولو

دختر نازم ياسمن ونازنين دو تا از دوستاي خيلي صميمي مامان هستن يكي از روزهاي خرداد ياسي با رادين جون كه از شما 8 ماه بزرگتره مهمون ما بودند و شما كلي مهمان نوازي كردي خاله نازنين 4 خرداد مامان شد و برديا كوچولو فرشته مامانو باباش زميني شد و ما هم توي يكي از همين روزا به ديدنشون رفتيم گفتم كه عزيزم مهمان نوازي البته از نوع هيلدايي           بردياي عزيز كه هنوز بوي فرشته ها رو ميداد كادوي برديا جون براي شما كه زحمت كشيده بودين به ديدنشون رفته بودين   و ميز خوشگلي كه مامان نازنين واسه پذيرايي از مهمون هاي كوچولو و برزگ اتاق برديا چيده بود   ...
29 خرداد 1392

دختر گلم 17 ماهه شدي.....

اين ماه يكي از ماههايي بود كه شما خيلي بزرگ شدي هم از نظر رفتاري و هم از نظر احساسي ... تقر يبا هر كلمه اي كه بهت ميگم اگه سرحال باشي يه چيزي تومايه هاش ميگي و  دوست داري هر چي ميگم توو ام يه جوري گفته باشي البته بازم ميگم اگه خيلي  سرحال باش اسب رو انقدر بامزه ميگي سينش رو نوكه زبوني و وقتي داري ميگي زبونت از دندون هات اومده بيرون و ميگي اس زنبور ميگه زيييييييي لپتاپ اپ اپ آب رو خيلي خوب ميگي و يه وقتايي انقدر ميگي آپ كه مامانت نگران ميشه كه نكنه مشكلي هست كه انقدر آپ ميخواي واي از ماما گفتنت يه وقتايي كه تو تختت خوابي بيدار ميشي و ميبني  نيستم انقدر خوشگل صدام ميني كه دلم ميخواد پرواز كنم تو اتاقت آروم و سوالي...
29 خرداد 1392

كارهاي هيلدايي

هيلدا عشق مامان     ماجر اهاي آب خوردن         خودتو لوس ميكني عزيزم تا چيزي بهت نگم و حالا آپ دادن به فرش ها و..... و بالاخره يه قلپ هم ميخوري دخمليم شبها يا ظهرا كه بهم ميگي بذار مت توي تخت و همه عر وسك هاتم ميخواي يه وقتهايي خودت شروع ميكني  ميذاري توي تختت و مثل فرشته ميخوابي   بازي جديدت عزيزم   ناناي واسه مامان زر ي يك خنده هايي ميكني كه نگو و نپپپپپر س و واسه مامان سميه!   عاشق سشواري و حتما بايد بدم دست خودت وگرنه گريه و قهر گل سر  خاله ياسي به به چه زيبا شدي...
26 خرداد 1392

عشق مادريم

      دختر عزيزم ميخوام واست از حال و هواي اين چند ماه بگم بعد از اين كه به راه رفتنت مسلط شدي و توي روز شيطنتهات حسابي خستت ميكرد سعي كردم خواب روزت كمتر  باشه از قيقوله صبحت شروع  كردم يجوري سرتو گرم ميكردم تا خواب ظهرت ولي از پس خواب  ساعتاي 7 8 خيلي بر نميومدم و اگه نميخوابيدي كلافم ميكردي .ولي  خوب با گذر  ايام  يكي دو هفته اي ميشه كه بيخيال خوابت  شدي و به شطنتت  ميرسي با راهنماييهاي دوستاي خوبم و خوندن چند تا كتابو ديدن cdهاي مخصوص ني  ني ها به اين نتيجه ر سيدم كه براي هر تغيري توي جاي خوابيدنت يا مدل خوابوندت يا هر چيز كوچيك و باور نكردني مثل حتي تغير دكور اتاقت...
22 خرداد 1392