هیلداهیلدا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره
همدم و هومنهمدم و هومن، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

هیلدا پرنسس کوچولوی ما

بیست و یکمین روز از بیست و یکمین ماه زندگی من و تو ....

واست شروع می‌کنم دلبندم از دلتنگیام کم کم توی خونه‌ی جدید با شرایط جدید عادت کردیم من هرروز میرفتم سر کار اما کم کم هرروز از مامان وخاله می‌پرسیدم من یه وقت کار اشتباهی‌ نکنم میرم سر کار هیلدا اذیت نشه و این سوال ها هرروز بیشتر میشد توی سرم و هرروز شرمندگی من بیشتر میشد از مهربونی های مامان و خاله و فکر می‌کردم اونا هم شاید دلشون بخواد یه روز واسه خودشون باشن یه شب خیلی‌ فکرم درگیره همین فکرا بود از خدا خواستم که بهم  نشون بده راهی‌ که نمیدونستم درستش کدومه یکی‌ دوروز بد خیلی‌ ناگهانی اتفاقی‌ افتاد و تعجب انگیزانه من دیگه سر کار نرفتم و یجورایی محل شرکتمون عوض شد کلی&z...
17 دی 1392

مرداد و شهریوری که گذشت ...

              سلام به روی ماهت تو خودت نمرهٔ بیستی تو مثل هیچکسی نیستی‌ بیست ماهه من الان که واست مینویسم ساعت ۶ صبحه بیست هشتمین روز شهریوره چقدر عدد ۲۸ رو دوست دارم از روزی که تو اومدی تو دنیام ۲۸ عزیزترین عدد دنیا شده برام دلبند مامان توی مرداد و شهریوری که گذشت کلی‌ اتفاقهای یهوی واسمون افتاد که برات میگم چند وقتی‌ یه پیشنهاد کاری خوب از جائی‌ که قبل ازین که بدنیام بیای کار می‌کردم داشتم اما حتی یه لحظه فکر کردن به کنار تو نبودن نمیذاشت  جدیش بگیرم تا اینکه با شرایطم کنار اومدن و  قرار شد روزی یکی‌ دوساعت برم و مامان خیلی‌ وسوسه شد ...
3 دی 1392

یلدای 92

عکسای عشقم در شب یلدا    عزیزم دومین یلدات مبارک    دایی حمید با کلی ذوق برات کلی بادکنک خریده بود میگفت خیلی وقت بود میخواستم برای هیلدا بادکنک بخرم  داری ادای منو درمیاری از بادکنکا عکس میگیری اینجا قلب درست کردی با دستت ...
1 دی 1392

23 ماهه شده عشق من

    عشق من 23 ماهگیت مبارک  انقدر بزرگ شدی که باورم نمیشه به مامانی میگم وای مامان هیلدا چقدررررررررررر بزرگ شده  انقدر قشگ و خوردنی حرف میزنی که دیگه من که تمام گوشیم پرعکسای تو بود و هر لحظه ازت عکس میگرفتم این روزا بخاطره قشنگ حرف زدنت بخاطره بزرگ شدنت همش در حال فیلمبرداری ازتو حرف زدنای قشنگ توام  وقتی میام خونتون و خیلی بانمک و پرانرژی بهم سلام میکنی وقتی میگم خوبی میگی هیچی   یا دیشب که بهت میگفتیم هیلدا چه خبر میگی سلامتی ( فداااااااااااااااااااااااااااات بشم من ) وقتی بهم میگم هااااااسی وقتی تو خونه داد میزنی مامان جووووو بابا جووووو یا وقتی به تقلید از بابا مجید داد میزنی...
28 آذر 1392

نمایشگاه دوستای مامان

تو یه پنج شنبه سررررد و بارونی اخرین روز ابان ماه  من مامان سمیه و مامان زری با هیلدا جونم رفتیم نمایشگاه دام و طیور پیش دوستای شرکت مامان سمیه     ادامه عکسا در ادامه مطلب : دیروز سالگرد 2 سالگی وبلاگمون بود خوشحالم ازین که برات وبلاگ درست کردم اینجا نه تنها دفترچه خاطرات عشق من بلکه دفترچه خاطرات خانوادگیه ما به حساب میاد این 310 مین پست وبلاگ هیلدا پرنسس کوچولوی ما هست ایشالا تا وقتی بتونم برات مینویسم عزیزم   تو زندگیه منی یه خنده الکی   عاااااااااااااااشقتم جوجه ی من ...
4 آذر 1392

تولد عزیزه دلم

ساینا جونم عزیززززززززززززم تولدت مبارک خواهرزاده ی دوم من تووووووووووووووووولدت مبارک عشقم ایشالا 120 ساله بشی پرنسس کوچولو من که باورم نمیشه 2 سالت شد انگار پریروز بود اومدم تولد عشقم       ...
29 آبان 1392

22 ماهگی عشقم

عشقم 22 ماهگیت مبارک خیلی عشقی نفسی همه عاشقتیم این روزا خیلی قشنگ حرف میزنی تا بیکار پیدات میکنم ازت فیلم میگیرم و تو کلی حرف میزنی حالا باید همشو اپلود کنم اگه بشه بزار تو وبلاگت دوست دارم هووووووووووووووووووووووارتا (عکس برای پارسال همین موقع که اولین دندونت در اومده بود و ماهگردت با دندونت همزمان شد ) 22 ماهگیت مبارک پرنسس هیلدای من   ...
28 آبان 1392

عکسای مهر و نیمه ابان

عشق اله هاسی توووووووووو   عشق من ببخشید که انقدر دیر دارم عکساتو میزارم     در ادامه مطلب :   با تاخیر عکسای نمایشگاه مادر و کودک  با تاخیر ممنون مامان زهرا و باباییه هیلدا جون بابت کادوی روز دخترتون عشق خودمهههههههه اولین رنگ بازی در حموووم تیراژه و بازی با نی نی ها و لگو عاااااااااااااااشقتم ظرف شستن به یاد نوزادی در گهواره دوست داشتنی بردیای جیگر طلا نی نی خاله نازنین عشق اله هاسی دیشب مامان برات قصری خرید تا کم کم شروع ...
15 آبان 1392

21 ماهگی

عشقم 21 ماهه شد 21 ماهگیت مبارک نفسسسسسسس کلی تو این ماه تغییرات داشته  مهمترینش اینه که دیگه شیر نمیخوره  همه حرفی میزنه هرچی بگیم میگه  وقتی پی پی میکنه میگه پی پی  قبلا وقتی میرفتیم حموم پوشکتو عوض کنم بهت میگفتم هیلدا بشین جیش کن فقط میگفتی جیییییییش اما  این ماه وقتی بهت گفتم جیش کن نشستی و جیش کردی اوایل کم جیش میکردی حالا دیگه قشنگ جیش میکنی  کلی عشق شدی جیگر شدی نفس شدی عسل شدی شیطون تررررررر شدی بلا شدی مستقل تر شدی به نظرم  الان تازه از دانشگاه اومدم کلی خسته بعدا عکسای این ماهو میزارم  ...
28 مهر 1392

پارک ساعی

چهارشنبه 24 مهر (عید قربان )رفتی پارک ساعی تا هم هیلدا حیوونا رو ببینه هم بازی کنه ولی خب پارک ساعی دیگه اون حیوونا و اردک و غازای قشنگی که یه زمانی داشت رو نداشت و توی قفساش چند تا پرنده ناراحت بودن . میمونم که اصلا نداشت و فقط یه خرگوش تنها داشت پارک ساعی زمان ما بهتر بود ولی خب هنوزم خیلی پارک قشنگیه و برای من پر از خاطره بچگیام دیگه اون وسایل بازی قدیمیشم نبود وسایل جدید گذاشتن که خب برای بچه های سن هیلدا یه خورده خطرناکه و از وسایل پارکای معمولی خطرناک تره و فقط میشه تاب بازی و سرسره بازی بکنن ولی خب به ما که خوش گذشت هیلدا کلی با پیشی های پارک دوست شد و برای همشون بای بای میکرد به یکیشونم شکولات داد بعد کلی ناراحت که چرا گرب...
25 مهر 1392