هیلداهیلدا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره
همدم و هومنهمدم و هومن، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

هیلدا پرنسس کوچولوی ما

21 ماهگی

عشقم 21 ماهه شد 21 ماهگیت مبارک نفسسسسسسس کلی تو این ماه تغییرات داشته  مهمترینش اینه که دیگه شیر نمیخوره  همه حرفی میزنه هرچی بگیم میگه  وقتی پی پی میکنه میگه پی پی  قبلا وقتی میرفتیم حموم پوشکتو عوض کنم بهت میگفتم هیلدا بشین جیش کن فقط میگفتی جیییییییش اما  این ماه وقتی بهت گفتم جیش کن نشستی و جیش کردی اوایل کم جیش میکردی حالا دیگه قشنگ جیش میکنی  کلی عشق شدی جیگر شدی نفس شدی عسل شدی شیطون تررررررر شدی بلا شدی مستقل تر شدی به نظرم  الان تازه از دانشگاه اومدم کلی خسته بعدا عکسای این ماهو میزارم  ...
28 مهر 1392

پارک ساعی

چهارشنبه 24 مهر (عید قربان )رفتی پارک ساعی تا هم هیلدا حیوونا رو ببینه هم بازی کنه ولی خب پارک ساعی دیگه اون حیوونا و اردک و غازای قشنگی که یه زمانی داشت رو نداشت و توی قفساش چند تا پرنده ناراحت بودن . میمونم که اصلا نداشت و فقط یه خرگوش تنها داشت پارک ساعی زمان ما بهتر بود ولی خب هنوزم خیلی پارک قشنگیه و برای من پر از خاطره بچگیام دیگه اون وسایل بازی قدیمیشم نبود وسایل جدید گذاشتن که خب برای بچه های سن هیلدا یه خورده خطرناکه و از وسایل پارکای معمولی خطرناک تره و فقط میشه تاب بازی و سرسره بازی بکنن ولی خب به ما که خوش گذشت هیلدا کلی با پیشی های پارک دوست شد و برای همشون بای بای میکرد به یکیشونم شکولات داد بعد کلی ناراحت که چرا گرب...
25 مهر 1392

سلااام

وای بعد مدت هااااااااااا دارم مینویسمااااااااااااا نمیدونم چرا دستم نمیره بنویسم شاید تنبلی شاید وقت نکردن به هر حال این روزا شدی طوطی خونه ما هر چی میگیم پشت سر ما میگی عزیزم -----> عسیس (با کلی ناز و عشوه ) اخی -----> یه چیز توی مایه های اخی با کلی عشووووه تازه گردنتم کج میکنی همه عاششششقت میشن مامان سمیه بهت مربع مستطیل دایره بیضی یاد داده و همشو میگی با اینکه عمه نداری ولی از یه ماه پیش که عمه صدیقه از کاشان اومدن خونمون تو به همه خانومای یه خورده تپلو چادری میگی عمه هرجا ببینی انقدر قشنگ دایی حمید رو حمید رو صدا میزنی که حمیدی که دوست داشت تو بهش دایی بگی بر عکس من که اصلا دوست ندارم بهم خاله بگی کلی خوشش اومده و میگ...
19 مهر 1392

عشقم 20 ماهه شد

    20 ماهگیت مبارک پرنسسم          1 سال و 8 ماهگیت مبارک عشق کوچولوی من   ماه پیش به مناسبت 1 سال و 7 ماهگیت مامان سمیه میخواست برات یه تولد کوچولو بگیره مثل ماهگرد 7 ماهگیت پارسال. مامان سمیه همه کاراشم کرد ولی چون هم تو اثاث کشی بودین هم سمیه خورده مریض بود نشد و همه وسایل موند این ماه . این ماه یه شب زود تر از 1 و سال 8 ماهگیت یعنی اخرین روز 1 سال و 7 ماهگیت برات تولد کوچولو گرفتیم و ما هم برای اولین بار رسمی اومدیم مهمونی خونتون به مناسبت خونه نو   این اولین باری بود که خودت شمعتو فوت کردی عزیزم   عکسای اخرین روز 1 سال و 7 ماهگی در ادامه مطلب : (...
28 شهريور 1392

روزانه های هیلدا و خونه مامان زری

سلام عشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقم   حدود 1 ماهه که مامان سمیه میره سر کار قرار بود روزی 2 ساعت بره و بیاد که این ماه اول به دلیل حجم کار زیاد 4-5 ساعت و حتی تا 6 ساعتم میشد که سره کار بود . (صبح حدود 10 -11 تااااااا 5-6 بعد از ظهر ) تو این یه ماه چیزی که از بابتش خیلی خوشحالم اینه که به کتاب خوندن علاقه پیدا کردی خداروشکر اوایل وقتی میگفتم هیلدا بریم کتاب بخونیم میگفتی نه و وقتی شروع به خوندن میکردم میرفتی برا خودت بازی میکردی یا با پات خیلی شیک کتابو پرت میکردی اونور اما من کوتاه نیومدم و میگفتم اصلا برا خودم میخونم و شما به داستانش علاقمند میشدی و میومدی پیشم و  این رو ...
5 شهريور 1392

مسافرت کندوان مرداد 92

  هیلدا جونم و مامان و باباش سه شنبه 7 مرداد تا جمعه 11 مرداد با خاله میترا و عمو مهدی و عسل جون رفته بودن مسافرت تبریز کندوان .  خیلی بهشون خوش گذشته و کلی عسل و هیلدا با هم بازی کردن و دوست شدن تازه کلی هیلدا به هوای عسل غذا میخورده گذاشتن پست کندوان یه خورده با تاخیر بود چونتا عکسا رو از مامان سمیه بگیرم طول کشید قرار بود سمیه این پستو بزاره اما به دلیل نداشتن وقت به دلیل کار و اثاث کشی من این پستو میذارم         بقیه عکسا در ادامه مطلب :   هیلدا جونم در مسیر رفتن به کندوان هیلدا و جکوزی  هیلدا و عسل جون خاله میترا و مامان سمیه و عسل ...
18 مرداد 1392