هیلداهیلدا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
همدم و هومنهمدم و هومن، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

هیلدا پرنسس کوچولوی ما

عشق مادريم

      دختر عزيزم ميخوام واست از حال و هواي اين چند ماه بگم بعد از اين كه به راه رفتنت مسلط شدي و توي روز شيطنتهات حسابي خستت ميكرد سعي كردم خواب روزت كمتر  باشه از قيقوله صبحت شروع  كردم يجوري سرتو گرم ميكردم تا خواب ظهرت ولي از پس خواب  ساعتاي 7 8 خيلي بر نميومدم و اگه نميخوابيدي كلافم ميكردي .ولي  خوب با گذر  ايام  يكي دو هفته اي ميشه كه بيخيال خوابت  شدي و به شطنتت  ميرسي با راهنماييهاي دوستاي خوبم و خوندن چند تا كتابو ديدن cdهاي مخصوص ني  ني ها به اين نتيجه ر سيدم كه براي هر تغيري توي جاي خوابيدنت يا مدل خوابوندت يا هر چيز كوچيك و باور نكردني مثل حتي تغير دكور اتاقت...
22 خرداد 1392

دعوت وبلاگی

سلام به دوستاي خوبم مامان الهه عزيزم به من لطف كرده و خواسته تا من هم واستون از عقايد خودم و دلتنگياهامو علايقم براي شما بگم دلم ميخواست از همه ي آدماي مهربوني كه با نوشته هاي پرمحبتشون توي روزهاي سخت دلگرمم كردن وباحرفاي دوست داشتني هميشگيشون منو از داشتن دوستاي به اين خوبي خوشحال ميكردند يك دنيا سپاسگزار باشم هميشه براتون از خدا سلامتي و دل خوش آرزو مي كنم       1-بزرگترین ترس در زندگیت چیه ؟  نبودن كنار عزيزترين هام 2- اگر 24 ساعت نامرئی میشدی، چی کار میکردی؟ ميرفتم پيش يه آدم خيلي عزيزي كه نميتونم ببينمش 3- اگر غول چراغ جادو، توانایی برآورده کردن یک آرزوی 5 الی 12 حرفت را داشت...
19 خرداد 1392

عکسای 15 ماهگی و 16 ماهگی

بالاخره با کلی دلهره  و استرس امتحانای من تموم شد و وقت کردم برم پیش سمیه عکسا رو ازش بگیریم این دو ماه اخیر مامان سمیه گوشی خرید و بیشتر عکسا با گوشی بود چون هم حمل دوربین یه جاهایی سخت بود هم هیلدا میومد سریع که دوربینو بگیره و نمیشد. برای همین منم نمیتونستم عکسا رو از سمیه بگیرم برای همین این جوری شد دیگه این عکسا از تقریبا هفته اول اردی بهشت تا همین امروزه خیلی زیاده ولی دیگه سعی میکنم زود زود بیام برات بنویسم و عکسای عشقم و که هرچی بزرگتر میشه بیشتر عاشقششششششش میشم و میذارم     عکسای عشقم در ادامه مطلب : باقی مانده عکسای شمال "   این عکسا از سری عکسای خاله ای شدن شدید هیلداس ...
12 خرداد 1392

16 ماهگی پرنسسم

عشقم 16 ماهگیت مبارک باورم نمیشه انقدر بزرگ شدی عزیزم عکسای این ماه بیشترش توی شمال بود که توی پست شما هم کاراتو گفتم هم عکسات حالا بقیشم بعدا سره فرصت که فکر میکنم این فرصت میوفتته بعد امتحانام میام برات مینویسم از کارایی که یادم میاد هفته پیش چهارشنبه اولین بار رفتی پایش رشدی که نرگس جونم معرفی کرده بودن سمیه میگفت عاااالی بود . مرسی نرگس جونم این هفته چهارشنبه هم اولین جلسه کلاسای مادر و کودک رفته بودی که مامان سمیه میگفت خوب بود هنوز همون قدر خاله ای هستی اما مامان سمیه از اون خانم مشاور یه راهنمایی ها گرفته که من باید چیکار بکنم خب بقیش یادم نمیاد بعدا میام مینویسم خاله های وبلاگی اگه وقت کنم میام وبلاگ نی نی هاتون ولی ...
28 ارديبهشت 1392