هیلداهیلدا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره
همدم و هومنهمدم و هومن، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

هیلدا پرنسس کوچولوی ما

مهمونی خاله سارا

جمعه 31 خرداد خونه خاله سارای عزیزم مامان درسا جونم دعوت داشتیم دوباره دوستای وبلاگی عزیزمون و نی نی های گلشون که تک تکشون رو به اندازه هیلدا دوست دارم رو دیدیم واقعا دلم برای همشون تنگ میشه وقتی یه مدت نمیبینمشون  مخصوصا که سری قبل خونه نرگس جونم به خاطره امتحانا نتونستم برم خاله الهه و روشا جونم سفر بودن و ما کلی ناراحت از ندیدنشون ولی عوضش یه پرنسس جدید به گروهمون اضافه شد به همراه مامان عزیزیش بنیا جون و مامان النازش ما   یه خورده  کار داشتیم و دیر رسیدیم ولی خب ازون طرف کلی مزاحم خاله سارا شدیم تا دیر وقت نشستیم صحبت کردیم کلییییییییی خوش گذشت دست سارای عزیزم درد نکنه . تازه کلی اتاق درسا جونم و خونه...
3 تير 1392

پارك با هيلدا جون ددري

دختر عشق آب بازيه من  آب ديده و از حالت دستاش معلومه كه چقدر ذوق كرده احتمالا داري فكر ميكني كه چجوري ميتونم بهش نزديك بشم آخه مامان اينجاست و داره منو شيش دنگ ميپاد   آخجون آب خودش بهتون نزديك شد عاشقتم كه با عشق داري به آب نگاه ميكني دخترم مامان يكم هنوز مبتدي تو گذاشتن عكس اين چند تا عكس قاطي شد واست ماجراشو ميگم بعد از يكم آب بازي گذاشتمت رو صندلي كه بشينيم پيش هم و شما غرق كفشت شدي و يك دقيقه بعد راه افتادي به سمت آب با من باي باي كردي و به آب سلام انقدر شيطون شدي كه همه ي عكس هاتون همين جوريه عزيزم اين قيافه ي شما قبل از مامان گفتنته سرسره چپكي بهت حق ميدم منم بچه بودم ع...
29 خرداد 1392

مهموني بازي با رادين جون و برديا كوچولو

دختر نازم ياسمن ونازنين دو تا از دوستاي خيلي صميمي مامان هستن يكي از روزهاي خرداد ياسي با رادين جون كه از شما 8 ماه بزرگتره مهمون ما بودند و شما كلي مهمان نوازي كردي خاله نازنين 4 خرداد مامان شد و برديا كوچولو فرشته مامانو باباش زميني شد و ما هم توي يكي از همين روزا به ديدنشون رفتيم گفتم كه عزيزم مهمان نوازي البته از نوع هيلدايي           بردياي عزيز كه هنوز بوي فرشته ها رو ميداد كادوي برديا جون براي شما كه زحمت كشيده بودين به ديدنشون رفته بودين   و ميز خوشگلي كه مامان نازنين واسه پذيرايي از مهمون هاي كوچولو و برزگ اتاق برديا چيده بود   ...
29 خرداد 1392

دختر گلم 17 ماهه شدي.....

اين ماه يكي از ماههايي بود كه شما خيلي بزرگ شدي هم از نظر رفتاري و هم از نظر احساسي ... تقر يبا هر كلمه اي كه بهت ميگم اگه سرحال باشي يه چيزي تومايه هاش ميگي و  دوست داري هر چي ميگم توو ام يه جوري گفته باشي البته بازم ميگم اگه خيلي  سرحال باش اسب رو انقدر بامزه ميگي سينش رو نوكه زبوني و وقتي داري ميگي زبونت از دندون هات اومده بيرون و ميگي اس زنبور ميگه زيييييييي لپتاپ اپ اپ آب رو خيلي خوب ميگي و يه وقتايي انقدر ميگي آپ كه مامانت نگران ميشه كه نكنه مشكلي هست كه انقدر آپ ميخواي واي از ماما گفتنت يه وقتايي كه تو تختت خوابي بيدار ميشي و ميبني  نيستم انقدر خوشگل صدام ميني كه دلم ميخواد پرواز كنم تو اتاقت آروم و سوالي...
29 خرداد 1392

كارهاي هيلدايي

هيلدا عشق مامان     ماجر اهاي آب خوردن         خودتو لوس ميكني عزيزم تا چيزي بهت نگم و حالا آپ دادن به فرش ها و..... و بالاخره يه قلپ هم ميخوري دخمليم شبها يا ظهرا كه بهم ميگي بذار مت توي تخت و همه عر وسك هاتم ميخواي يه وقتهايي خودت شروع ميكني  ميذاري توي تختت و مثل فرشته ميخوابي   بازي جديدت عزيزم   ناناي واسه مامان زر ي يك خنده هايي ميكني كه نگو و نپپپپپر س و واسه مامان سميه!   عاشق سشواري و حتما بايد بدم دست خودت وگرنه گريه و قهر گل سر  خاله ياسي به به چه زيبا شدي...
26 خرداد 1392