هیلداهیلدا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره
همدم و هومنهمدم و هومن، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

هیلدا پرنسس کوچولوی ما

مسافرت شمال با هیلدا

ما از جمعه  6 اردی بهشت خانوادگی رفتیم شمال برای بابا مجید یه مامورایت کاری بود ماهم از خدا خواسته (اصلا انگار نه انگار 2 هفته دیگه امتحانا شروع میشه هااااا ) باهاشون رفتیم و پنج شنبه 12 اردی بهشت یعنی یه ساعت پیش رسیدیم تهران جای همه خالی خیلی خوش گذشت (حالا با درسا چیکار کنم ؟ ) سره فرصت میام این پستو تکمیل میکنم نظرات رو هم تایید میکنم عکسارم میزارم  خببببببب حالا فرصت پیدا کردم اومدم تعریف کنم خب ما یه هفته شمال بودیم کلی خوش گذشت دریا رفتیم جنگل رفتیم خرید رفتیم یکی از چیزای جدیدی که این هفته اتفاق افتاد خاله ای شدن شدید هیلدا بود یعنی بغل هیج کس حتی سمیه هم نمیرفت جز برای شیر خوردن . مگر اینکه یه جوری سرشو گرم م...
12 ارديبهشت 1392

نی نی پارتی

دوشنبه 2 اردیبهشت چند تا از دوستای وبلاگی مون به همراه مامانای مهربونشون اومدن خونه مامان سمیه به ما که خیلی خوش گذشت . به بچه ها هم فکر کنم خیلی خوش گذشت و خیلی کاری با مامانا نداشتنو خودشون بازی میکردن عصر دیگه همشون خسته . البته هیلدا جوووونم یه کوچولو خوابید اون وسط چون هم شب قبلش خوب نخوابیده بود هم یه کوچولو تب داشت روز قبلش برای همین کلن کم حال بود . مهمونای عزیزمون : ساینا عشقم با مامان گلش نرگس جوووونم روشا عزیزم با  مامان مهربونش الهه جوووون درسای نازم با مامان عزیزش سارا جووووون من و مامان سمیه و هیلدا جون هم که میزبان بودیم دیگه نی نی پارتی در ادامه مطلب :     عااااااشقتونم انقدر قشنگ ب...
5 ارديبهشت 1392

15 ماهگی عشقم

عشقم 15 ماهگیت مبارک ببخشید که دیروز یادم رفت بیام برات بنویسم  ولی یادم بود که امروز ماهگردته   ولی  از صبح حالم خوب نبود بعدشم کلاس داشتم با یه روز  تاخیر 15 ماهگیت مبارک بعدا لیست کارای جدیدتو از مامان سمیه میگیرم و مینویسم   14 فروردین : خونه مامان زری بودیم و بابا داشت نماز میخوند شما هم مثل همیشه سر تو رومهرگذاشتی ولی این بار تند تند و با صدای اروم یه چیزایی میگفتی قربونت برم 15 فروردین : هیلدا شما از شیر شیر خسته نمی شی ؟؟؟؟ -با سر نه 17 فروردین : هیلدا خاله-----> اله دمپایی مامانی رو میپوشی و با کلی ذوق توی خونه راه میری -هیلدا چشمت کو ؟؟؟ امشب روی پام خوابوندمت و بر عک...
29 فروردين 1392

پرفسور هیلدا

سلام   من پروفسور هـــــــــــــــــــیلدا هستم     دنبالم بیاین تو ادامه مطلب :     اجازه بدین     خوب کتابامو خوندم     حالا نوبته عینکمه که بخورم   دیگه خسته شدم   میخوام بخوابم     اااااااا شما سوال دارین ؟ اجازه بدین   نویسنده مامان سمیه     ...
22 فروردين 1392

هیلدا و توپ خاله یاسی

مرسی خاله یاسی که توپ برام خریدی خیلی خوشگله خیلی دوسش دارم     بقیه در ادمه مطلب :   خاله یاسی چرا توپمو گرفتی ؟یعنی دیگه بهم نمیدی ؟     خاله جون اخه خیلی دوسش داشتم چرا ازم گرفتی ؟     وای خاله جون داری میدی بهم ؟     مرسی خاله جون .دوسش دارم و میخوام بخورمش که دیگه ازم نگیری     مرسی خاله جون     نویسنده مامان سمیه     ...
22 فروردين 1392

هیلدا و علیرضا

اقا چه کار سختیه عنوان انتخاب کردن چی بذار عنوان این پستو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ توی این عکس که هیلدا مثله فرشته ها خوابیده داره میره خونه مامانیش     بقیش در ادامه مطلب : هیلدا و پسر عموش علیرضا و موتور سواری :   پسر عموی مهربون هیلدا   ...
22 فروردين 1392

شیطونی های هیلدا جون

توی این عکسا هیلدا داره با فیل های خونمون بازی میکنه . چند سالی بود که هر بچه ای می اومد خونمون با این فیل ها بازی میکرد و هیچ وقت باورم نمیشد که یه روز دخترم باهاشون بازی کنه . عاشـــــــــــــــــقتم وقتی ها رو میزنه روی زمین و صدا می ده کلی ذوق میکنه و با یه احساس غرور بر میگرده و منو نگاه میکنه و ببینه منم صداشو شیدم یا نه .نمیدونم شاید کلن میخواد عکس العمل منو ببینه     بقیه شیطونی ها تو ادامه مطلب:     هیلدا خانوم این جا میرفتی توی این طبقه دراور می نشستی تا دوربینو با هزار زحمت پیدا کردم دیگه نرفتی توش   و بعدشم رفتی سمت لباس شویی و با کلی علاق...
22 فروردين 1392