حرف هاي مامان شب زميني شدنت فرشته كوچولوي ما
هیلدا جون دخترم خواستم این متن و واست یه کم ویرایش کنم بعد فکر کردم که همینجوری بیشتر حل و هوای اون شب و نشون میده اینکه چقدر ناراحتی و خوشحالی و دلتنگی و نگرانی رو باهم داشتم و بعد از نوشتن چقدر آروم شدم چون میدونستم چیزهایی که خیلی دوست دارم بدونی یه جائی واست نوشتم
به نام خدا - خدای همه خوبی ها
سلام فرشته کوچولوی ما
دخترم الان که دارم واست مینویسم شما حسابی داری توی دل مامان تکون میخوری و من پاهای کوچولوتو حس میکنم ،خیلی خوشحالم .انگار خودت هم فهمیدی مامان،که قراره فردا بیای پیش من و بابا و ما بخاطر دیدن شما و روی ماهت تمام سختیها و ترس هارو نمیبینیم و دوست داریم همه رو بخاطر شما به جون بخریم خوشحالم که امشب واسه مامان این همه تکون میخوری چون خیلی ناراحت بودم که دیگه از فردا این تکونهای قشنگتو حس نمیکنم ولی واسم سنگ تموم گذاشتی و یه عالمه تکونهای قشنگ خوردی و من خیلی خیلی همشون رو توی ذهنم ثبت کردم که هیچ کدوم رو یادم نره -امید به خدا شما هم یک روز اگر خدا واست خواست مامان میشی و همهٔ این لحظهای شیرین رو حس میکنی
دخترم ،دلم میخواد بدونی عزیزم که دوست دارم توی زندگیت اول از همه خودت و بعد خدا رو بشناسی چون شما خودت یه خدای کوچولویی و روح خدا توی جسمت دمیده شده پس اگر خودت رو شناختی و فهمیدی که با اعتقاد به همهٔ خوبیها و درستیها همیشه راه راست رو رفتی میتونی خدای مهربون و بزرگ رو هم بشناسی و شناخت خدا یک دنیا پر از زیبایی و مهربونیه
فردا پاهای کوچولوتو که الان داره دل مامان رو سوراخ میکنه میذاری توی دنیا ،دنیایی که من و بابا توش هستیم و منتظر شماییم امیدوارم توی دنیای همهٔ خوبیها و درستی هارو بتونی از بدیها و نادرستیها تشخیص بدی و منو بابا هم همیشه کمکت میکنیم .
دختر خوبم
مامان خیلی شما رو دوست داره اومدنت توی زندگیم پر از نشونهها و حسهای خوب بوده اومدنت واسم خیلی عزیزه خیلی -توی این راه سخت مواظب دخمل مامان باش
خیلی عاشقتم فرشته کوچولوی ما