هیلداهیلدا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره
همدم و هومنهمدم و هومن، تا این لحظه: 8 سال و 17 روز سن داره

هیلدا پرنسس کوچولوی ما

بیست و یکمین روز از بیست و یکمین ماه زندگی من و تو ....

1392/10/17 22:15
1,962 بازدید
اشتراک گذاری


واست شروع می‌کنم دلبندم از دلتنگیام

کم کم توی خونه‌ی جدید با شرایط جدید عادت کردیم من هرروز میرفتم سر کار اما کم کم هرروز از مامان وخاله می‌پرسیدم من یه وقت کار اشتباهی‌ نکنم میرم سر کار هیلدا اذیت نشه و این سوال ها هرروز بیشتر میشد توی سرم و هرروز شرمندگی من بیشتر میشد از مهربونی های مامان و خاله و فکر می‌کردم اونا هم شاید دلشون بخواد یه روز واسه خودشون باشن یه شب خیلی‌ فکرم درگیره همین فکرا بود از خدا خواستم که بهم  نشون بده راهی‌ که نمیدونستم درستش کدومه

یکی‌ دوروز بد خیلی‌ ناگهانی اتفاقی‌ افتاد و تعجب انگیزانه من دیگه سر کار نرفتم و یجورایی محل شرکتمون عوض شد کلی‌ خوشحال شدم و بال در اوردم ...........

اون هفته کلی‌ با مجید رفتیم دنبال کارهای عقب افتادمون بعد از مدت‌ها دوتائی رفتیم رستوران و باهم ناهار خوردیم و من عمیقا فهمیدم که وقتی‌ مامانا میگن بچم نیست از گلوم پائین نمیره یعنی‌ چی‌ ...و خوب یجوری با دلستر خوردم و خودم جمو جور کردم تا مامان قوی ایه باشم وگرنه همونجا یک فس گریه می‌کردم

دخملی مامان توی این روزا که گذشت شیر روزت رو کامل قطع کردم یه هفته ای میشد که روزا شیر نمیخوردی .شبها بیدار می‌شستم تا بیدار بشی‌ و شیر بخوری با شیر خوردنت آروم میشدم دلم برای شیر خوردنت تنگ میشد تا شب بشه و بخوابی شیر بخوای کلی‌ منتظرت میموندم

قبل از ین که بهت شیر بدم آب میخوردی و بعد هم که شیر خوردنت تموم میشد نزدیکی اینکه خوابت ببره بهت می‌گفتم هیلدا بازم آب می‌خوای توی خوابو بیداری آب میخوردی و دیگه شیر نمیخوردی و خودت می‌رفتی اونور تر از من می‌خوابیدی هم دندونات خراب نمیشد هم کم کم  توی شب در حال شیر خوردن خوابیدن از ذهنت اومد بیرون و فکر می‌کنم بعد از شیر آب دادن خیلی‌ قسمت تاثیر گذاری بود

داشتم با خودم فکر می‌کردم که چقدر به شیر شبت وابسته ای و حالا حالا‌ها هم دلت می‌خواد شبها شیر بخوری و احساس ضعف کردم برای اینکه هیچوقت نمیتونم راضیت کنم که شیر نخوری

و داشتم کلافه میشدم که چقدر سخته اگه بخوام قطرهٔ‌ شیر قطع کن بخورم و تو از شیر خوردن نا امید بشی‌  یک لحظه بخدا پناه بردم و همه‌‌چیو سپردم به اون یهو دلم پر شد از آرامش که خدای خوبم کنارمه  همون شب وقتی‌ بیدار شدی و شیر خواستی‌ مثل همیشه بهت آب دادم   آب رو مفصل خوردی و خوابیدی و اصلا سراغ شیرو نگرفتی‌ توی اون لحظه نمیدونستم بخندم گریه کنم و حس خوبی و خیلی‌ خوبی بود که خدا هنوزم منو دوست داره و نگاه مهربونشو دارم بالای سرم

یکی‌ دوشب آب خوردی و خوابیدی چند شبی‌ هم بهانه گیری و گریه میکردی اما به لالایی خوندنو نوازشو بغل بودن راضی‌ بودی و کم کم رابطت با شیر شیر فرق کرد و الان باهاش درددل میکنی‌ بازی‌ قربون صدقه بغل نازی اما اصلا نمیخوریش    و خدارو شکر که من خدای مهربونی دارم و درکنارش دوستای خیلی‌ خوبی که آدم‌های خوبی مثل مشاوره عزیز هیدا خانوم صمدیان رو به من معرفی کردند که من تونستم اونجور که دلم می‌خواست و بدون هیچ دلشکستنی این جدایی سخت رو پشت سر بذارم

توی روزها و شبهایی که میگذشت  یه وقتایی از دلتنگیم واست یه گوشهٔ می‌نوشتم اسمشو میزارم وقتی‌ که تو خوابی‌ نوشت!

چند روزی که توی روز شیر نمیخوری یعنی‌ هردفعه که می‌خوای سرتو گرم می‌کنم با بازی‌ و توی این چند روز آخرین باری که میخوردی یعنی‌ اونم ۹ ۸ شبو دیگه نمیدم بهت دلتنگتم دلتنگ با شیطونی شیر خوردنت وسطش  یه چیزی می‌گفتم میخندیدی بالا پائین رفتنت حالا فقط توی خواب می‌خوری آروم مثل مثل فرشته‌ها می‌میرم از دوریت چقدر دلتنگتم باز

امشب سومین شبیه که دیگه شیر نمیخوری و من باید باور کنم که شما بقول خودم بزرگ شدی حسابی دلتنگ همی‌ لحظه هاشم ولی‌ می‌خوام همینجا شروعی باشه واسه قوی بودنم توی همهٔ لحظهایی که بزرگترو بزرگتر میشی‌ و به اندازهٔ هر لحظه از اون از من دورتر و ازون دور دور اهمیشه کنارتم واسه دلتنگیات دوست دارم دلبرم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

خاله نرگس
19 دی 92 0:57
وای من تا دو هفته باور نمی کردم دیگه شیر نمی خوره یعنی اشکی می ریختم ها اصلا بهم نمی یاد نه دلتنگیش خیلی بده ولی هنوزم بازی می کنه. گاهی هم الکی خودشو می چسبونه می گه شی خودم (شیر خوردم) آخی نازی انشاله همیشه موفق باشی
خاله یاسی(بانوی اردی بهشت)
پاسخ
خاله نرگس خدایی بهت نمیادهیلدا هم بازی و ناز و نوازش خخخ عشقمو ببوس
جیران بخشنده
19 دی 92 19:44
خدارو شکر این پروژه رو به راحتی پشت سر گذاشتید خاله جونم خیلی قشنگ و با احساس نوشتید
خاله یاسی(بانوی اردی بهشت)
پاسخ
مرسی عزیزه دلم خواهرم نوشته
✿✿الهه مامان روشا جون✿✿
24 دی 92 1:16
الهی بگردم این پر.ژهبیشتر از این که واسه بچه ها سخت باشه واسه مادرا ناراحت کننده استولی خدا رو شکر موفق شدید
خاله یاسی(بانوی اردی بهشت)
پاسخ
اره خاله واقعا برا مادر سخت تره روشا جونو ببوس ممنون