هیلداهیلدا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره
همدم و هومنهمدم و هومن، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

هیلدا پرنسس کوچولوی ما

هيلداي يك سال و نيمه ي من

1392/4/29 15:01
665 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

 

 

 

يك ماه بزرگتر شدي و به اندازه ي يك ماه مستقل تر

توي اين ماه كم كم به اين نتيجه ر سيدم كه شير روزت رو قطع كنم وخداروشكر خيلي هم سخت نبود و الان در شرايط عادي اگر خدايي نكرده مريض نباشي و يا واكسن نزده باشي يكبار شب ساعت 9 10  ساعت 3 4 صبح و 7 8 صبح قسمت سختش حذ ف 10 11 صبح بود كه كاملا از خواب بيدار ميشدي و حتماا شير ميخواستي تا خوش اخلاق باشي كه جديدا چايي كمرنگتو با عسل شيرين ميكنم و خييييييييلي دوست داري و وقتي بهت پيشنهادشو ميدم شيرو فراموش ميكني و كلي اتفاقاي خنده دار مي افته وقتي شير صبحتو نميخوري و يه كم سخت تر يه كاريو انجام ميديساکت

دخترگلم يكي از اتقاق هاي خوب توي اين ماه اين بود كه خودت ميخوابي يا كنارم با اسباب بازي هات بازي ميكني و بعد مي خوابي يا خودت ميگي آلا يعني بذارمت توي تختت و بعد از بازي ميخوابي البته وجود چندتا عروسك انگشتي كه خيلي هم دوسشون دار ي توي  علاقت به تختت بي تاثير نبوده چون كوچيكن با يه عالمه چهره و رنگا ي مختلف خيلي سرتو گرم ميكنه براي خواب

استقلال توي ماشين هم خداروشكر خيلي خوب باهاش كنار اومدي و روي صندلي خودت ميشيني يكي از نگراني هام اين بود كه ممكنه توي  صندليت نشيني و لي بازم خداروشكر با يه كم ترفند كلي باهاش راحتي و من دلم ميخواد دوروسته قورتت بدم وقتي ميشيني  و از پشت دستور ميدي  كه واستون ناناي بزاريم

عشق مامان يه تب كوچيك كردي عزيزم كه فكر ميكنم به گفته ي مامانا رودل كرده بودي كه خداروشكر به خير گذشت براي تبت چون دكتر خودت نبود پيش يه دكتر ديگه رفتيم و چون ايشون هم مورد اطمينان بودند واستون كلي ويتامينو قطره آهن نوشتند و توي اين ماه كلي قوي شدي اما با ديدن قطره يا اوردن اسمش ميري تو اتاقت مدل قايم شدن يه گوشه وايميستي اوايل خيلي سخت ميخوردي اما الان كمي بهتر شدي و خدا پدر سرنگ رو بيامرزه وگرنه و من يك قطره هم دارو و ويتامين نميتونستم بهت بدم تا ميل بفرماييدعینک

حاج آقا

اولين چيزي كه ازش ميترسي البته بعد از شبكه نيم من و تو كه خيلي خيلي بد جور با ديدنش گريه ميكني و سفت منو بغل ميكني  ..... همين حاج آقا هستش بعد از اذان كه مكارم شيرازي  مياد حرف ميزنه هي نشونش ميدي به همه كسايي كه دوره سفره افطار هستند و دونه دونه به همه با بغضو ترسو يه كم گريه ميگي حاجا حاجا و ما هم كانالو عوض ميكنيم منم البته خيلي بدم نمياد ها كه ازين جماعت بترسي و يه كم بدجنسي هم ميكنم ازين كه شما بالاخره از يه چيزي ترسيدي عزيززززم قربونت برم  فقط يه كم ...توي  ليستم نوشتم تا حتما براي كم شدن ترست از مشاورت پرس و جو كنم درد و بلات به  جونم

عزيز دلم هر چي بزرگتر بشي قشنگي هاي  دنيارو بيشتر و بهتر ميبيني و ميشناسي قشنگترينم كنار همه قشنگي هاست كه ميتوني زشتي ها رو تشخيص بدي و ازشون به لطف و محبت خدارد بشي و حكمتشون رو براي  بودنشون بفهمي دوست دارم به اندازه همه زيبايي هايي كه خدا ي زيبا مون آفريده و دوسشون داره

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

یاسی خاله هیلدا
29 تیر 92 16:11
ایووووووووووووول مامان سمیه سورپرایزم کردی اساااااااااسی خیلی اکتیو شدی افرین
✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
29 تیر 92 22:02
سلام به سمیه جون سوپر اکتیو.خاله یاسی مهربونوهیلدای دوست داشتنی خودم.
خوشحالم که عشقم کلی پیشرفتهای خوب داشته.کم کردن شیر یکی از سخت ترین قسمتهاست دقیقا منم از 11 12 ظهر شروع کردم خیلی هم تاثیرش بیشتره چون بعدش بهتر ناهار می خورن.
الهی بگردم که میگه نانای بذارید واسش درست مثل دوستش.
سمیه جون من به روشا با سرنگ انسولین میدادم آهنو خیلی رلحت تر از رنگ معمولی امتحانش کن ضرر نداره.



سلام الهه جونم ممنون عزززیزم
اره اینا خیلی قرطین
الهه جون با سرنگ میده سمیه
سارا (مامان درسا)
30 تیر 92 20:30
هاااااااااااااا
گفتم اینا نوشته های خاله یاسی نمی تونه باشه
خواهر دو تا نویسنده ثبت کن توی وبلاگ ... که بفهمیم سمیه نوشته یا یاسی .............
دلم کلی واستون تنگ شده
عکس بذارین عکس بذارین عکس بذارین
بوس بوس بوس


سارا جون نویسنده گذاشتم ولی یه جوریه نمیشه ولی موضوعاتی که سمیه مینویسه زیر مطلب نوشته مامان نوشت
چشم خاله جون عکسم میزارم
سمانه مامان ستایش
31 تیر 92 0:53
18 ماهگی هیلداجونم مبارک
1بچه ها تو سال و نیمگی کلی پیشرفت دارن و حسااابی مامان باباها رو سورپرایز میکنن
آفرین به هیلداجون که راحت با هر شرایطی کنار میاد


مرسی خاله سمانه جون اره واقعا همین طوره
الناز مامان بنیا
31 تیر 92 15:29
قربون اون ترسیدنت برم 1.5 من


خدانکنه خاله جون
خاله نرگس
10 مرداد 92 14:01
برای مامان سمیه مهربون. خیلی خوبه شیرش رو کم کردی. امیدوارم مثل ساینا به راحتی شیر رو بزاره کنار. ای من بگردم برای ترسیدنت از حاج آقا. حق داری خاله جون ما هم می ترسیم
وای عالیه که خودش می خوابه. بهترین کاره که بزاری خودش بخوابه. اصلا زورش نکن. من گاهی برام خیلی سخت می شه دوست دارم ساینا سر یه ساعت بخوابه اما وقتی خودش می خوابه یه خواب راحت و کامل داره. موفق باشی عزیزم.


ایشالا نرگس جون دعا کنین این عشقش به شیر کم بشه
نرگس جون خیلی باحال گفتی ولی هیلدا خیلی میترسید حالا داریم کار میکنیم باهاش که با حاج اقا دوست بشه خخخ
مرسی نرگس جونم شمام موفق باشی عزیزم