هیلداهیلدا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
همدم و هومنهمدم و هومن، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

هیلدا پرنسس کوچولوی ما

ما برگشتیم هورااااااااااا

صدات میکنما این جمله ی خیلی بامزه با لحن بانمکت وقتی کسیو صدا میکنی و جواب نمیدیم منو کشته با من بودی ؟ منو صدا زدی ؟ چرا منو نگاه میکنی واین جمله های با مزه وقتی تو اتاقیو یکی تو پذیرایی یکی دیگرو صدا میزنه و شما فکر میکنی همه با شمان اخه من عاشقتم دوست دارم : قربون احساساته خالصانت برم که یهویی بی مقدمه میگی دوست دارم . من که عاشقتم.   از در که میای تو میگی هاسی هست ؟ بعد میدویی میای تو اتاق بغلم. یه وقتایی میای و به هیچکس سلام نمیکنی و همش میگی باباجون کوجاست ؟ و تا باباجونو میبینی میخندی و میگی باباجون سلااااام (کلی پر انرژی) عاشق خاله نازنین مهد کودکت هستی ازین موبایل اسباب بازیا بابا برات خریده بود وای من...
7 تير 1393

مهد کودک

سلام عشقم عشقم یه هفتس میره مهد کودک دقیقا از 13 اردی بهشت بعد تحقیقاتی که با مامان سمیه برا مهد داشتیم مامان سمیه به چندتاشون سر زد و بعد از مشورت با مشاورت یه هفتس میری مهد ترنج و خیلی دوست داری از روزی 1 ساعت شروع شد الان تقریبا روزی 3 ساعت مامان سمیه میبردتت و میارتت دو سه روز اول سمیه همون جا تو مهد منتظر میشست ولی الان دیگه میاد خونه و شما تو مهدی و خدا رو شکر مشکلی نداشتی و مهدو دوست داشتی و مهدت هم خوبه خداروشکر کلی حرف زدنت بامزه شده همه چی میگی اینم عشقم با یه قلب خوشگل عشق بی حوصله من   ...
23 ارديبهشت 1393

13 بدر 93

این سومین بهار و سومین 13 بدریه که با مایی عشقم امسال عید شما تهران بودین چون بابا مجید اصلا مرخصی نداشت ماهم هفته اول تهران بودیم و هفته دومطبق معمول کاشان پیش فامیل ولی خب 13 بدر باهم بودیم و خوش گذشت از پیشرفتای این ماه صحبت کردن خیلی خیلی زیاد و بامزه و بانمکته که هممون عاشقتیم عکسای 13 بدر 93 :         خوووووووش اخلاق من اینجا افتاده زمین داره میخنده       هیلدا و توپ بازی با دوستی که اونجا پیدا کرده بود       این پسر عشق منه امیر علی عززززززززززیزم خوشتیپ دلم برات تنگ شده     ...
21 فروردين 1393

فعالیت های اسفند 92

سلام عشق کوچولوی من ببخشید که دیر به دیر برات مینویسم اخه دیگه بزرگ شدی عشقم این روزا بعدا شرح کاملشو خود مامان سمیه میاد میگه من فقط کارای خودتو برات مینویسم عشق کوچولوی من انقدر تو همه کار مامان سمیه گفته هیلدا دیگه بزرگ شده ما این روزها درگیر بزرگی شما هستیم اساسی وقتی بخوایم دستتو بگیریم دستتو بشوریم بغلت کنیم یا حتی اب بهت بدیم همش میگی بزرگم یعنی خودم راه برم دستمو نگیرین بغلم نکنین خودم دستمو بشورم خودم از اب سرد کن اب بردارم و خلاصه کشتی مارو با بزرگیت فعلا جملهات دو کلمه ایه پنج شنبه  اول اسفند مامانی و بابایی بابا مجید از مکه اومدن و جمعه دعوت داشتیم و رفتیم تالار از اول تا اخر دنبال بچه ها بودی و بازی کردی...
8 اسفند 1392

برف برف برف میباره

عجب برفی اومدددددددددده با اینکه میگن بی سابقه بوده حتی تو تهران ولی من هیچ وقت برفی رو که دو روز بعد از تولدت سال 90 اومد و من نزدیک بود به امتحان نرسمو فراموش نمیکنم امروز رفتیم تو حیاط با مامان سمیه و مامانی هم یه ذره برف بازی هم عکاسی به نظرم قشنگترین عکس عسکه تو برفه دوست ندارم وبلاگت فقط عکسات باشه عکسی که خب تو هارد لب تابمم با تاریخ و شرح حال هست دوست دارم غیر از عکس شرح کارات و حرفاتو فعالیتاتم باشه اما اینروزا بیشترین جذابیت شما حرف زدنای بانمکتونه که باید نوشت اما نمیدونم تا میام بنویسم همش از سرم میپره یه چند تاییش یادمه مینویسم البته با نمکهاش چون تقریبا همه چی میگی تازه تازه جملهای دو کلمه ای میگی یکی که از حرفاییت ...
17 بهمن 1392

جشن تولد 2 سالگی هیلدا

دیشب تولد 2 سالگی هیلدا جونم بود خیلی خوش گذشت نسبت به پارسال نی نی هامون زیادتر بودن دست همه مهمونا درد نکنه دست مامان بابای هیلدا جونم درد نکنه اول عکسای تولدیه اتلیه و در ادامه مطلب عکسای دیشب :             بقیه عکسا در ادامه مطلب :           زندگیه من         اولین مهمونمون ساینای عزیزم و نرگس جون و بابای مهربونش تا تونستن چیپسو پفک خوردن   بردیای کوچولو و خوشگل و مامان نازنین و بابایی و خاله نیلوفر   عسل جونو مامان میترا و باباش &...
29 دی 1392

لبخند زیبای خدا تولدت مبارک

  سالروز بودنت مبارک همه ی زندگی من   ای همیشه جاودانه در لحظه های من غصه معنایی ندارد تا تومیخندی برایم میلادت هزااااااااااااااااااااااااااران بار مبارک پرنسس من   هیلدا تا این لحظه ، 2 سال و 0 روز و 15 ساعت و 57 دقیقه و 27 ثانیه سن دارد   ...
28 دی 1392