خرید عید با هیلدا جونم
عشقم این دومین عیدیه که پیشه مایی عزیزم
پارسال خیلی خیلی کوچولو بودی مامان سمیه تو رو میذاشت خونه ما پیشه مامانی و بابا مجید باهم میرفتیم تند تند خرید میکردیم
به قول خودش تا حالا هیچ وقت این جوری خرید نکرده بود
اما امسال دیگه بزرگ شدی و راحت تونستیم خریدامونو بکنیم
از اونجایی که ماشالا خیلی خوش اخلاقو ارومی صبح تا شبم تو پاساژا بچرخیم کاری نداری خدا روشکر
دو سه هفته پیش شانزلیزه بودیم از صبح تا شب هیچ کاری نداشتی و فقط وقتی خوابت میومد میخوابیدی تازه همش خودت اینور اونور میرفتی
بیشتر میری تو مغازه های لباس مردونه و جاهایی هم که اهنگ گذاشته باشن کلی خوشحال و خندون میشی و همون وسط میرقصی
ولی یکشنبه روز خرید لباس عید هیلدا خانوم توی خیابون بهار بود
وکلی لباس خریدی اولین کفش زندگیتم خریدی (تا حالا همیشه پاپوش میخردیم برات )
ولی خب از لباسات عکس ننداختم بعدا میندازم میذارم اینجا
فعلا بریم عکسای خریدو ببینیم
در ادامه مطلب :
هیلدا منتظره اژانس که مارو ببره بهار
ای بابا چرا این ماشین نمیاد
بالاخره اقای اژانسی اومدو ما با مامانی و خاله یاسی رسیدیم خیابون بهار
خب خسته شدم نشستم استراحت کنم
(زانوی شلوارت گلی شده چون یه کوچولویی افتادی زمین ولی چیزی نشد )
بذار ببینم اینجا چیزی به درد من میخوره ؟؟
ای بابا اینا که همش پسرونس
اااا ایناهاش لباس دخترونه هاش
اقا اینا چندن ؟
خوب برای تفریح یه دور ازینا که خالم بچه بود همیشه سوار میشد سوار شم ببینم چه کیفی داره اخه ؟
خوب حالا بذار یه کمک به مامانی بکنم داره کالسکه سنگینو میبره
خب منم دارم کمک میکنم مگه چیه ؟
ما که رفتیم
ماااااااااااماااااااااااااااانی من ازینا میخوام خب
خب ازین اینجا به بعد من لالا داشتم خوابیدم مامانم راحت رفت برام خرید کرد