ما برگشتیم هورااااااااااا
صدات میکنما این جمله ی خیلی بامزه با لحن بانمکت وقتی کسیو صدا میکنی و جواب نمیدیم منو کشته
با من بودی ؟ منو صدا زدی ؟ چرا منو نگاه میکنی واین جمله های با مزه وقتی تو اتاقیو یکی تو پذیرایی یکی دیگرو صدا میزنه و شما فکر میکنی همه با شمان اخه من عاشقتم
دوست دارم : قربون احساساته خالصانت برم که یهویی بی مقدمه میگی دوست دارم .من که عاشقتم.
از در که میای تو میگی هاسی هست ؟ بعد میدویی میای تو اتاق بغلم.
یه وقتایی میای و به هیچکس سلام نمیکنی و همش میگی باباجون کوجاست ؟ و تا باباجونو میبینی میخندی و میگی باباجون سلااااام (کلی پر انرژی)
عاشق خاله نازنین مهد کودکت هستی ازین موبایل اسباب بازیا بابا برات خریده بود وای من اون شب مردم انقدر با خاله نازنین حرف زدم همش گوشیو میزاشتی دم گوشم میگفتی خاله نازنینه
یه روز ظهر که پیشم بودی و میخواستی بخوابی هر کتابیو میخواستم برات بخونم دوست نداشتی خودت اسم شعرایی که مامان سمیه برات میخوندو میگفتی که برات بخونم ولی من هیچ کدومشونو بلد نبودم بالاخره بهت گفتم میخوای برات شنگول منگولو بخونم و توام قبول کردی ازون روز انقدر دوست داری خودت میگی برام بخون
و یه جاهاییشو خودت میخونی
هنوز پوشک میپوشی و مامان سمیه داره طبق اون چیزی که مشاورت گفته باهات کار میکنه اما وقتایی که میخوام پوشکتو بپوشونم همش میگی پوشک برا نی نیاس برا بردیاس هر وقت جیش داشتم نازنین بگم جیش جیش.
عاشق پارک رفتنی و همه بچها میشناسنت و انگار مربیتن تا میرسیم همه میگن هیلدا اومد بعد هی میگن خاله من مواظبش باشم توام ازین که یکی هی دستتو بگیره و بگه اینور برو اون ور برو خوشت نمیاد ولی کلا بچها رو خیلی دوست داری یه نی نی اندازه خودتم هست که خیلی دوسش داری اسمش مهرسام تا میرسی صداش میکنی.
هنوز هم عاشق بستنی هستی.
کلی خداروشکر حرف گوش کنی (بزنم به تخته )البته لجبازی هم داری اگه تو فاز لجبازی باشی نه حرف گوش نمیدی ولی در مواقع عادی چرا
خیلی سالاد دوست داری نون و ماست نون و دلستر و از همه جالبتر جیگر
چند وقتی که مامان سمیه یه خورده مریض بود موقع رفتن به خونه گریه های میکردی که به زور میبردنت یا ما میومدیم خونتون با زور و گریه میزاشتی ما برگردیم ولی الان خیلی بهتر شدی مخصوصا که همش میگی مامانم کی میاد بابایم کوجاس بابایم کی میاد و بیشتر علاقه داری بری خونه.
ببین عاشق این اصطلاحه ببینتم اخه . با قیافه حق به جانب میگی ببین.
یه بار یه کاربدی میکردی (دستت تو مماخت بود ) من برگشتم بهت گفتم هیلدا نباید دست تو دماغت بکنی کار خوبی نیست و کلی توضیح دادم بعد برگشتی خیلی بامزه به مامان جون گفتی ببیییییییییین یه جوری که انگار مامان جون کار اشتباهو انجام داده و تو داری حرف منو تایید میکنی برا مامان جون وما پخش زمین بودیم اون لحظه
عکسای عشقم به سوی مهد کودک
بازی اخر ایران خونه خاله نازنین با بردیای خوشگل